طلسم عشق
طلسم_عشق
پارت ۲
جونگکوک و ا/ت از ماشین پیاده شدن و جونگکوک تا دم در مدرسه رو با ا/ت اومد و پیشونیش و بوسید و گفت
،ا/ت مواظب خودت باش..دختر خوبی باشیا
+چشم داداش قول میدم.
همون موقعه بود که تهیونگ ماشینش رو نگه داشت و دخترک از ماشین پیاده شد و سرش رو از پنجرهی ماشین داد داخل و به پسر بزرگتر نگاه کرد و گفت
.من نمیتونم اون دیوونهی روانی که اونجا وایساده رک تحمل کنم!
_منظورت ا/تس؟سعی کن باهاش خوب باشی..دختر خوبیه
.اصلا سعی نمیکنم
_یااا..بیخیال مینسو..خواهشا شروع نکن..من باید برم مدرسه و نتایج کنکور رو ببینم مواظب خودت باش و خرابکاری نکن!!
.اووو..اوک باوا
+داداش من رفتم
،اوک
جونگکوک با خنده از جلوی ماشین تهیونگ رد شد و رفت سمت ماشین خودش و راه افتاد به سمت مدرسه.
ا/ت دختر ظریف و کوچولویی بود و بین بچه های هیکلی و قد بلند مدرسه مثل مورچه به نظر میرسید.
"من نمیتونم اون دیوونهی روانی که اونجا وایساده رو تحمل کنم"
این جملهی اون دختر همش داخل ذهنش اکو میشد.
'مگه چیکار کردم که اونجوری گفت؟من مشکلی دارم؟چرا از پس خودم بر نمیام؟چرا مثل جونگکوک نشدم؟'
دخترک داخل ذهنش مشغول سرزنش کردن خودش بود و داخل افکارش غرق شده بود..کاش داداشش اینجا بود و یه پس گردنی مهمونش میکرد!
.ریزه داری به چی فکر میکنی؟بزار یچیزی رو برات روشن کنم تازه وارد..من و تموم این بچه ها هیچکدوممون قرار نی باتو دوست بشیم پس به پرو پامون نپیچ!
دخترک بغض کرده سرش رو پایین انداخت و به سمت کلاس حرکت کرد . هیچکس تو عمرش اینطوری باهاش حرف نزده بود . البته! بار اولته اینجوری یکی بهت میپره خانوم جئون!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معلم:امروز یه دانش آموز انتقالی داریم که قراره بیاد و پیش ما درس بخونه..بیا تو دخترم
ا/ت با خجالت و استرس و یه صورت بشدت کیوت اومد داخل کلاس و کنار معلم ایستاد ـ
معلم:دختر عزیزم خودت رو معرفی کن ـ
ا/ت دست هاش رو بهم گره زد و خودش رو معرفی کرد .
بعد از این معلم گفت که بره پیش همون دختری که اون حرف رو بهش زد .
اصلا حس خوبی به این اتفاق نداشت .
ادامه دارد...
پارت ۲
جونگکوک و ا/ت از ماشین پیاده شدن و جونگکوک تا دم در مدرسه رو با ا/ت اومد و پیشونیش و بوسید و گفت
،ا/ت مواظب خودت باش..دختر خوبی باشیا
+چشم داداش قول میدم.
همون موقعه بود که تهیونگ ماشینش رو نگه داشت و دخترک از ماشین پیاده شد و سرش رو از پنجرهی ماشین داد داخل و به پسر بزرگتر نگاه کرد و گفت
.من نمیتونم اون دیوونهی روانی که اونجا وایساده رک تحمل کنم!
_منظورت ا/تس؟سعی کن باهاش خوب باشی..دختر خوبیه
.اصلا سعی نمیکنم
_یااا..بیخیال مینسو..خواهشا شروع نکن..من باید برم مدرسه و نتایج کنکور رو ببینم مواظب خودت باش و خرابکاری نکن!!
.اووو..اوک باوا
+داداش من رفتم
،اوک
جونگکوک با خنده از جلوی ماشین تهیونگ رد شد و رفت سمت ماشین خودش و راه افتاد به سمت مدرسه.
ا/ت دختر ظریف و کوچولویی بود و بین بچه های هیکلی و قد بلند مدرسه مثل مورچه به نظر میرسید.
"من نمیتونم اون دیوونهی روانی که اونجا وایساده رو تحمل کنم"
این جملهی اون دختر همش داخل ذهنش اکو میشد.
'مگه چیکار کردم که اونجوری گفت؟من مشکلی دارم؟چرا از پس خودم بر نمیام؟چرا مثل جونگکوک نشدم؟'
دخترک داخل ذهنش مشغول سرزنش کردن خودش بود و داخل افکارش غرق شده بود..کاش داداشش اینجا بود و یه پس گردنی مهمونش میکرد!
.ریزه داری به چی فکر میکنی؟بزار یچیزی رو برات روشن کنم تازه وارد..من و تموم این بچه ها هیچکدوممون قرار نی باتو دوست بشیم پس به پرو پامون نپیچ!
دخترک بغض کرده سرش رو پایین انداخت و به سمت کلاس حرکت کرد . هیچکس تو عمرش اینطوری باهاش حرف نزده بود . البته! بار اولته اینجوری یکی بهت میپره خانوم جئون!!
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
معلم:امروز یه دانش آموز انتقالی داریم که قراره بیاد و پیش ما درس بخونه..بیا تو دخترم
ا/ت با خجالت و استرس و یه صورت بشدت کیوت اومد داخل کلاس و کنار معلم ایستاد ـ
معلم:دختر عزیزم خودت رو معرفی کن ـ
ا/ت دست هاش رو بهم گره زد و خودش رو معرفی کرد .
بعد از این معلم گفت که بره پیش همون دختری که اون حرف رو بهش زد .
اصلا حس خوبی به این اتفاق نداشت .
ادامه دارد...
۳.۱k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.