پارت ۱۴
پارت ۱۴
عشق_همیشگی
تهیونگ:: عههه سوبیک هیانگ قربونت بشم گریه نکن دیگه
سوبیک هیانگ هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد🗿
تهیونگ:: یدونم🥺
سوبیک هیانگ:: نمیخام صداتو بشنوممممم
تهیونگ:: آروم باش...ببخشید سرت داد زدم
سوبیک هیانگ:: میشه چیزی نگی؟؟!!
تهیونگ:: اوکی ..رسیدیم پیاده شو بریم داخل حرف میزنیم
سوبیک هیانگ چیزی نگفت و پیاده شد رفت سمت خونه...کلید داشت و درو باز کرد رفت داخل...
کفشاشو درآورد و رفت تو آشپزخونه آب خورد و بعدش آبی به صورتش زد و عصبی و ناراحت رفت تو اتاق درم بست...
تهیونگ ماشینو گذاشت تو پارکینگ و رفت تو خونه...
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!
تهیونگ رفت تو اتاق دید سوبیک هیانگ داره گریه میکنه...
تهیونگ :: بیبی یعنی با یه داد کوچیک انقد ناراحت شدی؟! چرا انقد نازک نارنجی هستی؟!😐🥺
سوبیک هیانگ:: فقط این نیییست
تهیونگ:: خب نفسم بگو ببینم چیه
سوبیک هیانگ رو به روی تهیونگ نشست و زل زد به چشماش...
سوبیک هیانگ:: باید به همه سوالام جواب بدی بدون دروغ😐
تهیونگ:: اوکی
سوبیک هیانگ:: اون بازی که باختی چجور بازی بود؟!
تهیونگ:: یه مسابقه ساده شرطبندی بود
سوبیک هیانگ:: چه مسابقه ای؟!
تهیونگ:: شطرنج
سوبیک هیانگ:: خر خودتی😐
تهیونگ:: هاا؟!
سوبیک هیانگ:: منو چی فرض کردی هااا؟؟!!
تهیونگ:: ببین بازم داری مثل سری قبل گیر الکی میدیا
سوبیک هیانگ:: گیر چیه میخام ببینم قراره یه عمر زندگیمو بدم دست کی
تهیونگ:: دست من
سوبیک هیانگ:: اما حس میکنم تو اون کسی که من فکر میکنم و گفتی دارم میبینم نیستی...خوده واقعیت نیستییی
تهیونگ:: یعنی بهم اعتماد نداری؟!
سوبیک هیانگ:: با رفتارا و کارات میخای داشته باشم؟!
تهیونگ:: کدوم کارا و رفتارا همش زر مفته
سوبیک هیانگ:: عه چرا چرت میگی ببین من مطمئنم خیلی چیزارو مخفی میکنی
تهیونگ:: هیچیو مخفی نمیکنم حالا میخوای با فکرای احمقانه ای ک راجبم میکنی چیکار کنی ؟!
سوبیک هیانگ:: هیچ فکری احمقانه نیست و تا همچیه زندگیتو حقیقتشو نگی و دست از دروغ برنداری منو نمیبینی
تهیونگ:: م..منظورت چیه؟!
سوبیک هیانگ:: من میرم...
تهیونگ:: تو غلط میکنیییی( با داد از اون عربده بلندا🗿)
سوبیک هیانگ:: تقصیر خودته...بای
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت و محکم پرتش کرد رو تخت...
سوبیک هیانگ:: عاییی چیکار میکنی دست از سرم بردار
تهیونگ:: الان دروغگو و بدقول تویی که داره ترکم میکنه...کی بود میگفت تا همیشه تو همه شرایط باهامه؟!
سوبیک هیانگ:: الان موضوع فرق کرده...
تهیونگ:: سوبیک هیانگ...م..من بدون تو نمیتونم(خیلی آروم و احساسی گف🥺🥺گاد چرا یکی اینو بمن نمیگه🗿؟!)
سوبیک هیانگ:: متاسفم هرچی میشه باعث بانیش تویی...
سوبیک هیانگ رفت دستگیره درو کشید و به طرف بیرون قدم برداشت...
عشق_همیشگی
تهیونگ:: عههه سوبیک هیانگ قربونت بشم گریه نکن دیگه
سوبیک هیانگ هیچی نمیگفت و فقط گریه میکرد🗿
تهیونگ:: یدونم🥺
سوبیک هیانگ:: نمیخام صداتو بشنوممممم
تهیونگ:: آروم باش...ببخشید سرت داد زدم
سوبیک هیانگ:: میشه چیزی نگی؟؟!!
تهیونگ:: اوکی ..رسیدیم پیاده شو بریم داخل حرف میزنیم
سوبیک هیانگ چیزی نگفت و پیاده شد رفت سمت خونه...کلید داشت و درو باز کرد رفت داخل...
کفشاشو درآورد و رفت تو آشپزخونه آب خورد و بعدش آبی به صورتش زد و عصبی و ناراحت رفت تو اتاق درم بست...
تهیونگ ماشینو گذاشت تو پارکینگ و رفت تو خونه...
تهیونگ:: سوبیک هیانگ؟!
تهیونگ رفت تو اتاق دید سوبیک هیانگ داره گریه میکنه...
تهیونگ :: بیبی یعنی با یه داد کوچیک انقد ناراحت شدی؟! چرا انقد نازک نارنجی هستی؟!😐🥺
سوبیک هیانگ:: فقط این نیییست
تهیونگ:: خب نفسم بگو ببینم چیه
سوبیک هیانگ رو به روی تهیونگ نشست و زل زد به چشماش...
سوبیک هیانگ:: باید به همه سوالام جواب بدی بدون دروغ😐
تهیونگ:: اوکی
سوبیک هیانگ:: اون بازی که باختی چجور بازی بود؟!
تهیونگ:: یه مسابقه ساده شرطبندی بود
سوبیک هیانگ:: چه مسابقه ای؟!
تهیونگ:: شطرنج
سوبیک هیانگ:: خر خودتی😐
تهیونگ:: هاا؟!
سوبیک هیانگ:: منو چی فرض کردی هااا؟؟!!
تهیونگ:: ببین بازم داری مثل سری قبل گیر الکی میدیا
سوبیک هیانگ:: گیر چیه میخام ببینم قراره یه عمر زندگیمو بدم دست کی
تهیونگ:: دست من
سوبیک هیانگ:: اما حس میکنم تو اون کسی که من فکر میکنم و گفتی دارم میبینم نیستی...خوده واقعیت نیستییی
تهیونگ:: یعنی بهم اعتماد نداری؟!
سوبیک هیانگ:: با رفتارا و کارات میخای داشته باشم؟!
تهیونگ:: کدوم کارا و رفتارا همش زر مفته
سوبیک هیانگ:: عه چرا چرت میگی ببین من مطمئنم خیلی چیزارو مخفی میکنی
تهیونگ:: هیچیو مخفی نمیکنم حالا میخوای با فکرای احمقانه ای ک راجبم میکنی چیکار کنی ؟!
سوبیک هیانگ:: هیچ فکری احمقانه نیست و تا همچیه زندگیتو حقیقتشو نگی و دست از دروغ برنداری منو نمیبینی
تهیونگ:: م..منظورت چیه؟!
سوبیک هیانگ:: من میرم...
تهیونگ:: تو غلط میکنیییی( با داد از اون عربده بلندا🗿)
سوبیک هیانگ:: تقصیر خودته...بای
تهیونگ دست سوبیک هیانگو گرفت و محکم پرتش کرد رو تخت...
سوبیک هیانگ:: عاییی چیکار میکنی دست از سرم بردار
تهیونگ:: الان دروغگو و بدقول تویی که داره ترکم میکنه...کی بود میگفت تا همیشه تو همه شرایط باهامه؟!
سوبیک هیانگ:: الان موضوع فرق کرده...
تهیونگ:: سوبیک هیانگ...م..من بدون تو نمیتونم(خیلی آروم و احساسی گف🥺🥺گاد چرا یکی اینو بمن نمیگه🗿؟!)
سوبیک هیانگ:: متاسفم هرچی میشه باعث بانیش تویی...
سوبیک هیانگ رفت دستگیره درو کشید و به طرف بیرون قدم برداشت...
۱۰.۰k
۰۷ تیر ۱۴۰۲