پارت

پارت ۶

کوک:اماده ای کوچولو؟
یوری:میخوای چیکار کنی...ن..نه نکن لطفاا
کوک:من که هنوز انگشتمم بهت نخورده چته.....فقط قراره امشب پ.رده ت پاره شه
یوری:نه نگاه کن من پریودم نمیشههه
کوک:باشه پس یه هفته دیگه همین موقع سر تخت هم رو ملاقات میکنیم(خنده)
بعد بلند شدم و رفتم اتاق خودم و خوابیدم یه خواب عجیب دیدم و از جام پریدم ساعت ۵:۴۵ بود به موقع بیدار شدم تازه یه ربع زود تر
رفتم کارام رو کردم و این دفعه یه نخ سیگار کشیدم و از اتاق اومدم بیرون با اجوما صبحانه درست کردی و میز رو چیدیم
اجوما:امروز جمعس خدمتکارا نیستن منم ناهار رو درست میکنم و بسته بندی میکنم و میرم وقت ناحار که شد وسایل رو رو میز بچین
یوری:اوکی..چیزه...الیا کجاست؟
اجوما:تو اتاقش خوابه احتمالا مریض شده
اجوما ناهار رو درست کرد و رفت منم رفتم تو اتاقم نشستم احتمال داشت اتاق رو بگردن نمیدونم چرا اما دلم خواست سیگارام رو قایم کنم دو تا بوکس بود منم فقط یه بسته در اوردم و قایمشون کردم و یه نخ در اوردم و نشستم رو تختم و داشتم با ارامش سیگارم رو کشیدم که یهو در باز شد و جونگ کوک اومد داخل
یوری:نمیشه حداقل یه در بزنی(استرس)
جونگ کوک اومد سمتم و نشست رو تخت
و سیگارم رو گرفت و بین لباش گذاشت و یه پوک رد
نمیتونم طعم لبات رو از رو این تشخیص بدم
یوری:هوم؟!
یهو لباش رو رویه لبام حس کردم شروع به مکیدن لب پایینم کرد چرا یه حسی داشتم...هوف کسی که قرار نیس بفهمه پس چرا به خودم اعترافش نکنم....حسش عالیه دلم میخواد همراهیش کنم اما خجالت میکشم وایسا نکنه عاشقش شدم چجوری ما که فقط سه یا چهار بار هم رو دیدیم
که صدای در اومد چشام بسته بود چشام رو باز کردم خواستم برگردم سمت در که کوک با یه دستش صورتمو گرفت و با دست دیگش از پشت گردنمو که بعد کلی تقلا ازم جدا شد و برگشت سمت در
چی؟!...الیا بود
کوک:چی میخوای مزاحم
الیا چرا باهام این کارو کردی(گریه)
کوک:خفه شو گم شو بیرون
الیا از اتاق رفت بیرون و کوک یه دستش پشت کردنم بود و با دست دیگش موهوم رو زد پشت گوشم اومد سمتم و دوباره لباشو رو لبام گذاشت بعد...
ادامه دارد...

حمایتتت