پارت

پارت ۸

...از اتاق رفت بیرون
<فردا>
بیدار شدم مثل همیشه گارام رو کردم سیگارم رو گشیدم و برای کوک صبحانه درست کردیم
ویو کوک:
اوفف قراره تهیونگ بیاد دنبالم بریم پیش هیون سو
تهیونگ اومد و رفتیم قرار بود یه قرار داد ساده ببندیم اما این رید تو عصابم تا شب ساعت ۱۲ برگشتم خونه رفتم اشپز خونه تا اب بخرم یوری همونجا نشسته بود
یوری:چیزی لازم دارید ارباب
کوک:خفه شو(عصبی
رفتم اتاقم لباسام رو عوض کردم و رو تخت نشستم از تو کشو دارو هام رو در اوردم و خوردم
نمیدونم چرا خیلی دوست داشتم با اون دختری که اون پایین تو اتاقشه یوری رابطه داشته باشم....هه اون برومه و قتی دلم میخواد باید اتفاق بیفته
رفتم سمت در
در رو باز کردم که دیدم یوری جلو دره و میخواست در بزنه
ویو یوری:بعد اینکه رفت اتاقش منم رفتم اتاقم اما حس بدی داشتم فک کنم عصبی بود برم پیشش؟اوففف من برم چیکار کنم مگه دوست دخترشم یا زنشم
اخلاصه نشد رفتم جلو در اتاقش خواستم در بزنم که در باز شد کوک رو دیدم
ویو کوک:
بعد اینکه جلو در دیدمش رفتم و نشستم رو تخت
کوک:چی میخوای
یوری:چیزه دیدم عصبی بودین و حالتون خوب نبود گفتم شاید
کوک:شاید چی....شاید بتونی کمکم کمنی؟
میتونی رابطه داشته باشی؟
یوری:.....
کوک:پس گمشو بیرون
یوری:میتونم
کوک:(خنده تمسخر)پس تحریکم کن ببینم میتونی یا نه در رو بست و اومد سمتم...

ادامه دارد....
حمایتتت
دیدگاه ها (۰)

پارت ۹ تو کامنتا

پارت ۱۰ویو کوک:...دیگه یوری از شدت خستگی و درد خوابش برد منم...

پارت ۷....بعد منو خوابوند رو تخت و روم خیمه زد و سوییشرتم رو...

پارت ۶کوک:اماده ای کوچولو؟یوری:میخوای چیکار کنی...ن..نه نکن ...

پارت ۷آنچه گذشت: رفتم توی اتاقم که.....نشستم روی تخت و به فک...

فیک کوک دختر کوچولوی من پارت ۱۴

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط