دروغ اجباری فصل² پارت⁴
دروغ اجباری
فصل² پارت⁴
خب تولد به خوبی و خوشی تمام😐👐🏻
#فرداظهر
داشتم تلوزیون نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد.
چانیول بود.
رزی:سلامم
چانیول:سلام خوبی امروز کاری نداری؟
رزی:نه واسه چی؟
چانیول:میخوام ببرمت بیرون.
رزی:امم...باشه ساعت چند؟
چانیول:ساعت 6
ساعتو نگاه کردم ساعت 4 بود یعنی 2 ساعت دیگه.
رزی:باشه بریم همون کافه هه؟؟
چانیول:آره
رزی:باشه پس اونجا میبینمت
قطع کردیم.
چون کافه هه به خونمون نزدیک بود همیشه خودم پیاده میرفتم.
رزی:تتتتتتتتتهههه!!!
ته:بلههههععع
رزی:امرووووووزززز ساعتتتتتتت شیییییییش میرمممممم بیروووووووون.
ته:چراااااا داددددددد میزنیییییییییی؟؟؟؟
رزی:خودتمممممم داریییییی داااااااد میزنییییییی.
تهیونگ سرشو از توی آشپزخونه اورد بیرون.
ته:بله چی میگی؟
رزی:ساعت 6 میرم بیرون.
ته:کجا؟
رزی:همین کافه هه.
ته:با کی؟
رزی:چانیول
ته:میخواستم ببرمت سینما.
رزی:اممم...خب...نمیشه فردا بریم؟
ته:خیلی خب...ساعت چند برمیگردی؟
رزی:نمیدونم
ته:زود برگرد.
رزی:اههه گیر نده دیگه
ته:برادر بزرگترتم تازشم به این پسره اعتماد ندارم...
رزی:باشه زود میام😒😂
رفتم اماده شدم.(عکسش اسلاید بعده)
موهامو سشوار کردم و باز گذاشتمشون.
ساعت 6 شد منم از خونه زدم بیرون.
رسیدم به کافه ولی چانیول نبودش.
زنک زدم به گوشیش ولی در دسترس نبود.
روی گوشیم یه پیام اومد.
عکس بود از یه شماره ی ناشناس.
یه عکس بود.
بازش کردم.
با چیزی که دیدم خشکم زد...
لایک+35
کامنت+50
فصل² پارت⁴
خب تولد به خوبی و خوشی تمام😐👐🏻
#فرداظهر
داشتم تلوزیون نگاه میکردم که گوشیم زنگ خورد.
چانیول بود.
رزی:سلامم
چانیول:سلام خوبی امروز کاری نداری؟
رزی:نه واسه چی؟
چانیول:میخوام ببرمت بیرون.
رزی:امم...باشه ساعت چند؟
چانیول:ساعت 6
ساعتو نگاه کردم ساعت 4 بود یعنی 2 ساعت دیگه.
رزی:باشه بریم همون کافه هه؟؟
چانیول:آره
رزی:باشه پس اونجا میبینمت
قطع کردیم.
چون کافه هه به خونمون نزدیک بود همیشه خودم پیاده میرفتم.
رزی:تتتتتتتتتهههه!!!
ته:بلههههععع
رزی:امرووووووزززز ساعتتتتتتت شیییییییش میرمممممم بیروووووووون.
ته:چراااااا داددددددد میزنیییییییییی؟؟؟؟
رزی:خودتمممممم داریییییی داااااااد میزنییییییی.
تهیونگ سرشو از توی آشپزخونه اورد بیرون.
ته:بله چی میگی؟
رزی:ساعت 6 میرم بیرون.
ته:کجا؟
رزی:همین کافه هه.
ته:با کی؟
رزی:چانیول
ته:میخواستم ببرمت سینما.
رزی:اممم...خب...نمیشه فردا بریم؟
ته:خیلی خب...ساعت چند برمیگردی؟
رزی:نمیدونم
ته:زود برگرد.
رزی:اههه گیر نده دیگه
ته:برادر بزرگترتم تازشم به این پسره اعتماد ندارم...
رزی:باشه زود میام😒😂
رفتم اماده شدم.(عکسش اسلاید بعده)
موهامو سشوار کردم و باز گذاشتمشون.
ساعت 6 شد منم از خونه زدم بیرون.
رسیدم به کافه ولی چانیول نبودش.
زنک زدم به گوشیش ولی در دسترس نبود.
روی گوشیم یه پیام اومد.
عکس بود از یه شماره ی ناشناس.
یه عکس بود.
بازش کردم.
با چیزی که دیدم خشکم زد...
لایک+35
کامنت+50
۱۳.۰k
۱۲ تیر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۶۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.