از باب البغداد وارد شهر می شویم. این جا همه چیزش متفاوت ا
از بابالبغداد وارد شهر میشویم. این جا همه چیزش متفاوت است. کوچک و بزرگ این شهر با همه جا فرق میکند. اصلا هوای این شهر سنگینتر از آن است که بخواهی راحت نفس بکشی. چه انتظاری داری؟
مگر میتوانی پایت را به همین راحتیها روی زمینی بگذاری که خاکش بوی کرب میدهد و بلا.
مگر میتوانی در این سرزمین، پا برهنه راه بروی و از خاطرات خارهایش نپرسی.
مگر میتوانی با خیال راحت آب بنوشی و صدای کودکان حسین علیهالسلام را نادیده بگیری. صدایی که گویی در تمام ذرات این سرزمین رسوب کرده است. صدایی که از همه جا شنیده میشود.
صدای افتادن سنگهای این شهر، «واویلا» است.
صدای ریختن آبها، «العطش، آب وعمو» است.
و این همان صدایی است که قلب علمدار را میلرزاند. مشتش را گره میکند و ابروانش را در هم میکشد.
آری؛ بار و بنهات را زمین بگذار که این جا کربلاست و روبرویمان حرم عباس (ع) است. کفشهایت را کنار بگذار؛ آری؛ بهشت که کفش نمیخواهد.
دست به موهایت نزن. خاک راه را از لباست متکان. گفتم که این جا با همه جا فرق میکند.
این جا بهشت زمین است و در بهشت زمین باید خاک آلود باشی. موهایت پریشان باشد. خستگی باید در صورتت موج بزند. زبانت باید از فرط تشنگی خشک شده باشد و خون از ترکهای لبانت جاری باشد.[۱]
شاید اگر عباس بن امیرالمومنین (ع) تو را در این حال ببیند، یاد آخرین لحظات اباعبدالله (ع) بیفتد و دستت را بگیرد. همان لحظاتی که دیگر از جنگ خسته شده بود؛
همان لحظاتی که دیگر سقا نبود،
علی اکبر نبود،
حبیب نبود...
و همان لحظاتی که دیگر هیچ کس نبود.
حواست هست؟ میدانی کجا قدم گذاشتهای؟ همه کس را که در بین الحرمین راه نمیدهند. آرام تر برو. میخواهیم به زیارت ارباب برویم.
تلاش نکن. نمیتوانی درک کنی بر کدام خاک راه میروی. آخر چگونه میخواهی این سرزمین را بفهمی؟
چگونه میتوانی زنده بمانی و گودالی را ببینی که مادرش بالای آن ایستاده بود؟
دلت هر طرف را نشانه گرفت، به همان سمت برو. هر طور که پاهایت میخواستند، حرکت کن. زبانت را هم به حال خودش رها کن،
بگذار آرام با خودش زمزمه کند...
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
#هوای_حسین
#هوای_حرم
#حرم
#حسین
#هستی_من
#کربلا
مگر میتوانی پایت را به همین راحتیها روی زمینی بگذاری که خاکش بوی کرب میدهد و بلا.
مگر میتوانی در این سرزمین، پا برهنه راه بروی و از خاطرات خارهایش نپرسی.
مگر میتوانی با خیال راحت آب بنوشی و صدای کودکان حسین علیهالسلام را نادیده بگیری. صدایی که گویی در تمام ذرات این سرزمین رسوب کرده است. صدایی که از همه جا شنیده میشود.
صدای افتادن سنگهای این شهر، «واویلا» است.
صدای ریختن آبها، «العطش، آب وعمو» است.
و این همان صدایی است که قلب علمدار را میلرزاند. مشتش را گره میکند و ابروانش را در هم میکشد.
آری؛ بار و بنهات را زمین بگذار که این جا کربلاست و روبرویمان حرم عباس (ع) است. کفشهایت را کنار بگذار؛ آری؛ بهشت که کفش نمیخواهد.
دست به موهایت نزن. خاک راه را از لباست متکان. گفتم که این جا با همه جا فرق میکند.
این جا بهشت زمین است و در بهشت زمین باید خاک آلود باشی. موهایت پریشان باشد. خستگی باید در صورتت موج بزند. زبانت باید از فرط تشنگی خشک شده باشد و خون از ترکهای لبانت جاری باشد.[۱]
شاید اگر عباس بن امیرالمومنین (ع) تو را در این حال ببیند، یاد آخرین لحظات اباعبدالله (ع) بیفتد و دستت را بگیرد. همان لحظاتی که دیگر از جنگ خسته شده بود؛
همان لحظاتی که دیگر سقا نبود،
علی اکبر نبود،
حبیب نبود...
و همان لحظاتی که دیگر هیچ کس نبود.
حواست هست؟ میدانی کجا قدم گذاشتهای؟ همه کس را که در بین الحرمین راه نمیدهند. آرام تر برو. میخواهیم به زیارت ارباب برویم.
تلاش نکن. نمیتوانی درک کنی بر کدام خاک راه میروی. آخر چگونه میخواهی این سرزمین را بفهمی؟
چگونه میتوانی زنده بمانی و گودالی را ببینی که مادرش بالای آن ایستاده بود؟
دلت هر طرف را نشانه گرفت، به همان سمت برو. هر طور که پاهایت میخواستند، حرکت کن. زبانت را هم به حال خودش رها کن،
بگذار آرام با خودش زمزمه کند...
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
#هوای_حسین
#هوای_حرم
#حرم
#حسین
#هستی_من
#کربلا
۲.۰k
۲۱ شهریور ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.