وانشات یونگی
وانشات یونگی
چون که نمیدونست نامرا تومور مغزی داره
ویو یونگی چند ساعت بعد
رفتم ببینم نامرا داره چیکار میکنه چون چند ساعتی بود صدایی ازش نمیومد
رفتم دم در اتاقش در زدم ولی جواب نداد با شتاب در را باز کردم که با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شد نامرا از دهنش خون میومد و بیهوش بود
سریع براید استایل بغلش کردم و به بیمارستان برمش سریع روی برانکارد گذاشتمش و دکتر رو صدا زدم دکتر گفت نامرا رو ببرن اتاق عمل
ویو ۵ ساعت بعد
۵ ساعت از اینکه نامرا تو اتاق عمل بود میگذشت و یونگی هر دقیقه نگران تر میشد بلاخره دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و به یونگی گفت
دکتر :آقای مین ما تونستیم تومور خانم را عمل کن....
یونگی :وایسا ببینم چی گفتی تومور
دکتر : بله آقای مین مگه شما از سرطان خانم خبر نداشتین
یونگی :نه آقای دکتر (با صدای بغض دار)
دکتر : خیلی خب مشکلی نیست اما همونطور که گفتم عمل با موفقیت انجام شد اما یه مشکلی هست که اونممم ...........
خماریییی
چون که نمیدونست نامرا تومور مغزی داره
ویو یونگی چند ساعت بعد
رفتم ببینم نامرا داره چیکار میکنه چون چند ساعتی بود صدایی ازش نمیومد
رفتم دم در اتاقش در زدم ولی جواب نداد با شتاب در را باز کردم که با چیزی که دیدم چشمام چهار تا شد نامرا از دهنش خون میومد و بیهوش بود
سریع براید استایل بغلش کردم و به بیمارستان برمش سریع روی برانکارد گذاشتمش و دکتر رو صدا زدم دکتر گفت نامرا رو ببرن اتاق عمل
ویو ۵ ساعت بعد
۵ ساعت از اینکه نامرا تو اتاق عمل بود میگذشت و یونگی هر دقیقه نگران تر میشد بلاخره دکتر از اتاق عمل بیرون آمد و به یونگی گفت
دکتر :آقای مین ما تونستیم تومور خانم را عمل کن....
یونگی :وایسا ببینم چی گفتی تومور
دکتر : بله آقای مین مگه شما از سرطان خانم خبر نداشتین
یونگی :نه آقای دکتر (با صدای بغض دار)
دکتر : خیلی خب مشکلی نیست اما همونطور که گفتم عمل با موفقیت انجام شد اما یه مشکلی هست که اونممم ...........
خماریییی
۵.۵k
۱۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.