Crazy over you🖤✨
Crazy over you🖤✨
ᴾᵃʳᵗ⁹🌕✨
دیوانه تو🖤
_اوکی
شب شده بود رفتم و یه دوش سریع گرفتم وقتی اومدم بیرون یه لباس خیلی خوشگل رو تخت بود لباسو برداشتم بپوشم که چنتا خانم درو باز کردن
*:لطفا این لباسو بپوشین تا لباسو تنتون کنیم
+شما؟
*:اقای کیم گفتن بیاین مگه شما خانم جانگ نیستین؟
+بله...خودم...
رفتم لباسو پوشیدم و اومدن لباسمو برام درست کردن موهامو به شکل خیلی زیبایی بستن
(لباسشو گذاشتم)
به ساعت نگاه کردم دیگه وقتشه باید برم پایین
کفشایی که برام گذاشته بودنو پوشیدم و رفتم پایین
_باشه اجوما باشههههه
اجوما:ولی پسرم ببین حواست باشه دخترا شکنندن اگر سلنا بیاد ا.ت دیگه باهات حرفم نمیزنه چه بریه پا دادن
_باشه اجوما میدونم
+اهم...من اومدم
_اوک....
سرمو چرخوندم این ا.ته و این همیشه زیباست چرا انقدر تعجب کردم لباس واقعا بهش میومدم و بدنی که داشت داشت منو به خواب میبردم دلم میخواستم بغلش کنم و ببرمش تو اتاق(خاک بر سرم من میرم نماز) ولی باید میرفتیم
اجوما:وای دخترم چقدر خشگل شدی خدایااااا
+ممنون
سرمو چرخوندم به سمتش بریم اقای....
_اقای کیم نه تهیونگ
+بریم تهیونگ؟
_دستتو بده
دستامونو حلقه کردیم و رفتیم تو راه بودیم پنجره باز بود و به بیرون نگاه میکردم که روی پام گرما حس کردم سرمو چرخوندم این همون چیزی بود که تو اینترنت بود یه دوست پسر جذاب که با یه دست میرونه و دوستش رو پاته ولی خب...ایکاش برای همیشه بود نه موقت....
بهش نگاه کردم
+تهیونگ...؟
_مشکل چیه؟
به دستش اشتره کردم ولی اهمیتی نداد
بعد چن دقیقه سکوت شروع کرد به حرف زدن
_تو مال منی نه کس دیگه ای پس با هیچکس حرف نزن تکرار میکنم هیچکس
+اوکی ولی کسی اونجا نمیدونه تو نامزد داری؟
_میدونن ولی اونا خیلی هاشون زن دارن ولی بازم با دخترای دیگه میان حالا من نمیتونم با دتوری بیام که دوستش دارم؟
+اوکی من که چیزی نگفتم....
رسیدیم دونفر درو باز کردن همه داشتن بهم نگاه میکردن نگاهاشون سنگین بود ترست برم داشت و دسته تهیونگو محکم محکم فشار دادم متوجه شد و سرشو اورد کنار گوشم
_از هیچی نترس گفتم که تو مال منی
+من...نمیترسم
_اره توت فرنگی نمیترسی!
پایان
پارتش طولانی شد خوب بلایکید و کامنتم دیگه خودتون مودونید👩🏻🦯🌚
ᴾᵃʳᵗ⁹🌕✨
دیوانه تو🖤
_اوکی
شب شده بود رفتم و یه دوش سریع گرفتم وقتی اومدم بیرون یه لباس خیلی خوشگل رو تخت بود لباسو برداشتم بپوشم که چنتا خانم درو باز کردن
*:لطفا این لباسو بپوشین تا لباسو تنتون کنیم
+شما؟
*:اقای کیم گفتن بیاین مگه شما خانم جانگ نیستین؟
+بله...خودم...
رفتم لباسو پوشیدم و اومدن لباسمو برام درست کردن موهامو به شکل خیلی زیبایی بستن
(لباسشو گذاشتم)
به ساعت نگاه کردم دیگه وقتشه باید برم پایین
کفشایی که برام گذاشته بودنو پوشیدم و رفتم پایین
_باشه اجوما باشههههه
اجوما:ولی پسرم ببین حواست باشه دخترا شکنندن اگر سلنا بیاد ا.ت دیگه باهات حرفم نمیزنه چه بریه پا دادن
_باشه اجوما میدونم
+اهم...من اومدم
_اوک....
سرمو چرخوندم این ا.ته و این همیشه زیباست چرا انقدر تعجب کردم لباس واقعا بهش میومدم و بدنی که داشت داشت منو به خواب میبردم دلم میخواستم بغلش کنم و ببرمش تو اتاق(خاک بر سرم من میرم نماز) ولی باید میرفتیم
اجوما:وای دخترم چقدر خشگل شدی خدایااااا
+ممنون
سرمو چرخوندم به سمتش بریم اقای....
_اقای کیم نه تهیونگ
+بریم تهیونگ؟
_دستتو بده
دستامونو حلقه کردیم و رفتیم تو راه بودیم پنجره باز بود و به بیرون نگاه میکردم که روی پام گرما حس کردم سرمو چرخوندم این همون چیزی بود که تو اینترنت بود یه دوست پسر جذاب که با یه دست میرونه و دوستش رو پاته ولی خب...ایکاش برای همیشه بود نه موقت....
بهش نگاه کردم
+تهیونگ...؟
_مشکل چیه؟
به دستش اشتره کردم ولی اهمیتی نداد
بعد چن دقیقه سکوت شروع کرد به حرف زدن
_تو مال منی نه کس دیگه ای پس با هیچکس حرف نزن تکرار میکنم هیچکس
+اوکی ولی کسی اونجا نمیدونه تو نامزد داری؟
_میدونن ولی اونا خیلی هاشون زن دارن ولی بازم با دخترای دیگه میان حالا من نمیتونم با دتوری بیام که دوستش دارم؟
+اوکی من که چیزی نگفتم....
رسیدیم دونفر درو باز کردن همه داشتن بهم نگاه میکردن نگاهاشون سنگین بود ترست برم داشت و دسته تهیونگو محکم محکم فشار دادم متوجه شد و سرشو اورد کنار گوشم
_از هیچی نترس گفتم که تو مال منی
+من...نمیترسم
_اره توت فرنگی نمیترسی!
پایان
پارتش طولانی شد خوب بلایکید و کامنتم دیگه خودتون مودونید👩🏻🦯🌚
۱۱.۹k
۰۶ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.