پارت ۲۶
#کایلا
دستی روشونم کشید و رفت حموم،منم رفتم پیش بچه ها،رفتم کتونی های ال استارمو از نییانگ بگیرم امیدوار بودم خونه جا نزاشته باشه
◇:نییانگ،کتونی مشکیامو اوردی؟ال استاره
□:اره اوردم ولی تو ماشین هوپی جا مونده،بیا سوییچ بگیر بردار،مراقب باش کار دست خودت ندی
◇:خب بابا مگه با بچع حرف میزنی
رفتم تو ماشین و همونجا کتونیام عوض کردم،از ماشین پیاده شدم،داشتم درو میبستم ک یکی موهامو داد پشت گوشمو و نفساش ب گردنم نزدیک شد همون پسره بود،ولی این دفعه دست و پام ازاد بود و تونستم با یه گیاکو(حرکت رزمی)تو معدش خودمو نجات بدم،بدو بدو رفتم سمت خونه،پلههارو ۱۰ تا یکی بالا رفتم،درو باز کردم و وارد اولین اتاق خاب یعنی اتاق نامجون شدم درو محکم بستم و به در تکیه دادم،نفس نفس میزدم،رفتم سمت پنجره که مطمعن شم توهم نزدم،یکدفعه نامجون اومد تو و دومد سمتم
¤:کایلا..حالت خوبه؟..این رنگ و روییه
همونجور که با دستم به بیرون اشاره میکردم گفتم◇:ا..اون..پسره..دوباره..میخواست.بهم...نزدیک شه
یه نگاه به بیرون انداخت و نفسشو با عصبانیت بیرون داد
¤:حرومزاده...کاری میکنم ارزوی مرگ کنه..تو اصلا نترس اونیم باشع؟
داشت با حرص میرفت بیرون،ترسیدم بلایی که سر کوک اومده سر نامجونم بیاد سریع رفتم و جلوش وایسادم
◇:نه نرو.... وایسا لطفا
¤:باید حقشو بزارم کف دستش،برو کنار
◇:خواهش میکنم نامجون...من یه مشت تو شکمش زدم فرار کردم...خواهش میکنم نرو
دستی توی موهای بلوندش کشید و پوفف بلندی کشید،بعد دستاشو رو بازوهام گذاشت
¤:کایلا...از هیچی و هیچکس نترس...تا وقتی ما اینجاییم و تو کنار مایی هیچکس نمیتونه حتی بهت چپ نگاه کنه...باشه
چشمام و بستم و قطره اشکی رو گونم ریخت،پیشونیمو بوسید
◇:میشه من امروز نیام...
¤:حرفشم نزن...اگه تو نباشی ک نمیشع..بعدشم اگه تو نیای کوکی و دخترام نمیان..خودتم خوب میدونی
◇:اوووف..اوووف من بمیر....
حرفمو نصفه گذاشت و با داد گفت
¤:دفعه اخرت بود این کلمرو ب زبون اوردی..ما وسیله هارو برداشتیم همه حاضرن..برو میخوایم راه بیافتیم
با حالت خیلی گرفته ای رفتم بیرون،کوکی اومد سمتم،خیلی خوشتیپ شده بود،یه شلوار جذب مشکی با تیشرت سفید و کت مشکی اندامی و کتونی های تخت مشکی،سرتا پاشو برانداز کردم،دلم ضعف رفت واسش
♡:خب بری...کایلا تو خوبی..(دستامووگرفت)..دستات مثه یخ شده...کایلا با توم یچیزی بگو
◇:ن...چیزی نیست..خوبم
♡:اره حتما خوبی...اصلا عالیی...چرا انقدر سعی میکنی منو گول بزنی...اگه نمیخای بگی نگو بهم...ولی بدون من میفهمم تو کی خوبی کی خوب نیسی
ادامه پارت بعد🌸💜
لایک کامنت🌸💜
دستی روشونم کشید و رفت حموم،منم رفتم پیش بچه ها،رفتم کتونی های ال استارمو از نییانگ بگیرم امیدوار بودم خونه جا نزاشته باشه
◇:نییانگ،کتونی مشکیامو اوردی؟ال استاره
□:اره اوردم ولی تو ماشین هوپی جا مونده،بیا سوییچ بگیر بردار،مراقب باش کار دست خودت ندی
◇:خب بابا مگه با بچع حرف میزنی
رفتم تو ماشین و همونجا کتونیام عوض کردم،از ماشین پیاده شدم،داشتم درو میبستم ک یکی موهامو داد پشت گوشمو و نفساش ب گردنم نزدیک شد همون پسره بود،ولی این دفعه دست و پام ازاد بود و تونستم با یه گیاکو(حرکت رزمی)تو معدش خودمو نجات بدم،بدو بدو رفتم سمت خونه،پلههارو ۱۰ تا یکی بالا رفتم،درو باز کردم و وارد اولین اتاق خاب یعنی اتاق نامجون شدم درو محکم بستم و به در تکیه دادم،نفس نفس میزدم،رفتم سمت پنجره که مطمعن شم توهم نزدم،یکدفعه نامجون اومد تو و دومد سمتم
¤:کایلا..حالت خوبه؟..این رنگ و روییه
همونجور که با دستم به بیرون اشاره میکردم گفتم◇:ا..اون..پسره..دوباره..میخواست.بهم...نزدیک شه
یه نگاه به بیرون انداخت و نفسشو با عصبانیت بیرون داد
¤:حرومزاده...کاری میکنم ارزوی مرگ کنه..تو اصلا نترس اونیم باشع؟
داشت با حرص میرفت بیرون،ترسیدم بلایی که سر کوک اومده سر نامجونم بیاد سریع رفتم و جلوش وایسادم
◇:نه نرو.... وایسا لطفا
¤:باید حقشو بزارم کف دستش،برو کنار
◇:خواهش میکنم نامجون...من یه مشت تو شکمش زدم فرار کردم...خواهش میکنم نرو
دستی توی موهای بلوندش کشید و پوفف بلندی کشید،بعد دستاشو رو بازوهام گذاشت
¤:کایلا...از هیچی و هیچکس نترس...تا وقتی ما اینجاییم و تو کنار مایی هیچکس نمیتونه حتی بهت چپ نگاه کنه...باشه
چشمام و بستم و قطره اشکی رو گونم ریخت،پیشونیمو بوسید
◇:میشه من امروز نیام...
¤:حرفشم نزن...اگه تو نباشی ک نمیشع..بعدشم اگه تو نیای کوکی و دخترام نمیان..خودتم خوب میدونی
◇:اوووف..اوووف من بمیر....
حرفمو نصفه گذاشت و با داد گفت
¤:دفعه اخرت بود این کلمرو ب زبون اوردی..ما وسیله هارو برداشتیم همه حاضرن..برو میخوایم راه بیافتیم
با حالت خیلی گرفته ای رفتم بیرون،کوکی اومد سمتم،خیلی خوشتیپ شده بود،یه شلوار جذب مشکی با تیشرت سفید و کت مشکی اندامی و کتونی های تخت مشکی،سرتا پاشو برانداز کردم،دلم ضعف رفت واسش
♡:خب بری...کایلا تو خوبی..(دستامووگرفت)..دستات مثه یخ شده...کایلا با توم یچیزی بگو
◇:ن...چیزی نیست..خوبم
♡:اره حتما خوبی...اصلا عالیی...چرا انقدر سعی میکنی منو گول بزنی...اگه نمیخای بگی نگو بهم...ولی بدون من میفهمم تو کی خوبی کی خوب نیسی
ادامه پارت بعد🌸💜
لایک کامنت🌸💜
۱۱.۶k
۲۹ مرداد ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.