دنیای دیگر پارت ۴
ممنون که حمایت کردید 🌹🌷
_________________________________
دازای نشون نمیداد ولی وقتی در مورد مشخصات اون مهبت گفتن سریع فهمید که اون فرد کیه چون زیاد کسی نیست که دوتا مهبت داشته باشه و اصلا فکر نمیکرد که اون دختر (محبت دار ) بخواد برگرده
موری:دازای؟ دازای؟ شنیدی چی گفتم ؟
دازای که تازه به خودش اومده بود با گیجی که سعی در پنهان کردنش داشت به موری چشم دوخت:ها؟ بله موری- سان فهمیدم
دازای نگران بود که لو بره
موری یک ابروش رو داد بالا:بگو چی گفتم🤨
دازای:اممم...
فوکوزاوا با آرامش به دازای نگاه کرد:دازای! هر چقدر هم سعی کنی موری_سان و چویا این حالت تو رو میشناسن سعی نکن خودتو عادی نشون بدی موری_سان حالت متفکر و نگران تو رو میشناسه منم حالت موری رو یعنی اگر موری بفهمه من میفهمم
چویا:منم بفهمم کامل بروزش میدم که آکوتاگاوا میفهمه آکو بفهمه آتسوشی هم میفهمه
دازای:وایییی! چقدر طولانی شد مثل زنجیر بهم وصل هستید ؟🤨
دازای میخواست موضوع رو به چیز دیگه ای ربط بده و هواس رو از خودش پرت کنه که..
آکوتاگاوا:دازای-سان ، چیزی میدونید ؟
دازای فحشی در ذهن داد :نه !😊 چیزی نیست
موری با لحنی کاملا یاد آورانه:چویا اون ماهیتابه هست که معروفه خوب؟ اونو آماده کن ببین محکم باشه میخوامش 🙂😌
چویا ماهیتابه به دست رو به دازای:خوب نصفه بانداژ نصفه زرافه ، آتسوشی جان بپرس !
اتسوشی :دازای-سان چیزی میدونید ؟
دازای:شما الان منو تهدید میکنید؟🥺🥺 من به این خوبی و نازی
چویا:دازایییی!!!!
فوکوزاوا:دازای جان داریم محترمانه و البته با یکم تهدید میپرسیم راستشو بگو
دازای :چشم منو ول کنید میگم
موری:بفرما !
کونیکیدا:سلام رئیس سلام جناب موری_سان گفتم اطلاعات موهبت دار رو بیارم
فوکوزاوا:بیا بیا داخل ! بیا بشین دازای میخواد بگه از مهبت دار چی میدونه
کونیکیدا عینکش رو درست میکنه: با ماهیتابه تهدید شده یا همین جوری گفت
دازای:این ماهیتابه اینقدر معروفه!
آتسوشی:بله😌
کونیکیدا:بفرما بگو!😐
دازای:خوب من یک خواهر کوچیک تر دارم
کل اتاق : خواهررررر!!!!!
بیرون اتاق سه نفر آژانس:خواهر دازای ؟؟؟؟؟؟؟
دازای در رو باز میکنه و نائومی و تانیزاکی و کنجی به داخل میوفتن
موری:شما دارید گوش میدید ؟
تانیزاکی، نائومی و کنجی ادای احترام میکنن
کنجی :خیر موری_سان تهدید در مورد ماهیتابه ی معروف رو شروع کردید ما هم گوش دادیم ، دازای-سان شما خواه....؟
دازای سریع جلوی دهن کنجی رو میگیره و برای اون سه نفر خلاصه گفت
دازای:بله من خواهر دارم که الان گرفته داره ملت رو سرخ میکنه
_________________________________
دازای نشون نمیداد ولی وقتی در مورد مشخصات اون مهبت گفتن سریع فهمید که اون فرد کیه چون زیاد کسی نیست که دوتا مهبت داشته باشه و اصلا فکر نمیکرد که اون دختر (محبت دار ) بخواد برگرده
موری:دازای؟ دازای؟ شنیدی چی گفتم ؟
دازای که تازه به خودش اومده بود با گیجی که سعی در پنهان کردنش داشت به موری چشم دوخت:ها؟ بله موری- سان فهمیدم
دازای نگران بود که لو بره
موری یک ابروش رو داد بالا:بگو چی گفتم🤨
دازای:اممم...
فوکوزاوا با آرامش به دازای نگاه کرد:دازای! هر چقدر هم سعی کنی موری_سان و چویا این حالت تو رو میشناسن سعی نکن خودتو عادی نشون بدی موری_سان حالت متفکر و نگران تو رو میشناسه منم حالت موری رو یعنی اگر موری بفهمه من میفهمم
چویا:منم بفهمم کامل بروزش میدم که آکوتاگاوا میفهمه آکو بفهمه آتسوشی هم میفهمه
دازای:وایییی! چقدر طولانی شد مثل زنجیر بهم وصل هستید ؟🤨
دازای میخواست موضوع رو به چیز دیگه ای ربط بده و هواس رو از خودش پرت کنه که..
آکوتاگاوا:دازای-سان ، چیزی میدونید ؟
دازای فحشی در ذهن داد :نه !😊 چیزی نیست
موری با لحنی کاملا یاد آورانه:چویا اون ماهیتابه هست که معروفه خوب؟ اونو آماده کن ببین محکم باشه میخوامش 🙂😌
چویا ماهیتابه به دست رو به دازای:خوب نصفه بانداژ نصفه زرافه ، آتسوشی جان بپرس !
اتسوشی :دازای-سان چیزی میدونید ؟
دازای:شما الان منو تهدید میکنید؟🥺🥺 من به این خوبی و نازی
چویا:دازایییی!!!!
فوکوزاوا:دازای جان داریم محترمانه و البته با یکم تهدید میپرسیم راستشو بگو
دازای :چشم منو ول کنید میگم
موری:بفرما !
کونیکیدا:سلام رئیس سلام جناب موری_سان گفتم اطلاعات موهبت دار رو بیارم
فوکوزاوا:بیا بیا داخل ! بیا بشین دازای میخواد بگه از مهبت دار چی میدونه
کونیکیدا عینکش رو درست میکنه: با ماهیتابه تهدید شده یا همین جوری گفت
دازای:این ماهیتابه اینقدر معروفه!
آتسوشی:بله😌
کونیکیدا:بفرما بگو!😐
دازای:خوب من یک خواهر کوچیک تر دارم
کل اتاق : خواهررررر!!!!!
بیرون اتاق سه نفر آژانس:خواهر دازای ؟؟؟؟؟؟؟
دازای در رو باز میکنه و نائومی و تانیزاکی و کنجی به داخل میوفتن
موری:شما دارید گوش میدید ؟
تانیزاکی، نائومی و کنجی ادای احترام میکنن
کنجی :خیر موری_سان تهدید در مورد ماهیتابه ی معروف رو شروع کردید ما هم گوش دادیم ، دازای-سان شما خواه....؟
دازای سریع جلوی دهن کنجی رو میگیره و برای اون سه نفر خلاصه گفت
دازای:بله من خواهر دارم که الان گرفته داره ملت رو سرخ میکنه
- ۳.۴k
- ۰۷ مهر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط