صبح شد

صبح شد،
آفتاب آمد...
چای را خوردیم،
روی سبزه زارِ میز
ساعت نُه، ابر آمد...
نرده ها تر شد

لحظه های کوچک من زیر لادن ها نهان بودند
یک عروسک پشت باران بود
ابرها رفتند
یک هوای صاف
یک گنجشک...
یک پرواز...

در گشودم:قسمتی از آسمان افتاد در لیوان آب من.
آب را با آسمان خوردم.
لحظه های کوچک من خواب های نقره می دیدند...

#سهراب_سپهری

سلام صبحتون بخیر
دیدگاه ها (۸)

یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرایار تویی غار تویی خواجه نگهدا...

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا"تسلیت می گم"

ساز خود را کوک کن امشب پریشان خاطرم.......زخمه بر جانم بزن ت...

دنیای ما اندازه هم نیستمن عاشق بارون و گیتارممن روزها تا ظهر...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط