فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۸
فیک کوک(عشقی ک از اول دیوانگی بود)پارت ۲۸
(ادامه حرفای *ا/ت*):و من از دو سال پیش دیگه ازتون خبری نداشتم تا چند روز پیش که تورو دیدم و به آرزوم رسیدم اینکه بتونم فقط یکبار فقط یکبار دیگه ببینمت...ی...یعنی ببینمتون و اینه داستان زندگی من پس دیگه فکر نکن من از استن کردن شما پشیمون شدم من منع شدم جونگ کوک. حرفام تموم شد نفس عمیقی غرق در بغض کشیدم و به خودم اومدم و فهمیدم چقدر کوک رو ناراحت کردم با حرفام و بخاطر حرفام چقدر تو خودش رفته و ناراحت شده من:تو ناراحت نباش منم دیگه عادت کردم زندگیه منم اینه دیگه هر روزم باید بمیرم ولی به بقیه نشون بدم هنوز زنده م🙂💔. کوک:عاخه... عاخه توعم حق زندگی داری این نامردیه که بخوای به زور با یکی که بهش علاقه نداری ازدواج کنی و رابطه ت اینجوری با پدرت خراب شه دخترا معمولا بابایی هستن اما تو... . من:🙂الان بخاطر من ناراحتی؟. کوکی:هر کی دیگه هم این داستان غم انگیز تورو میشنید ناراحت میشد. من:بیخیال بابا بخاطر من خودتو ناراحت نکن واسه قلبت خوب نیست. کوکی:فقط یه سوال. من:چی؟. کوکی:چرا گفتی بخصوص گفته به من فکر نکنی💔؟.
من:جونگ کوک... . کوکی:بله؟. من:واقعا که تو همه اتفاقات ریز و درشت اون فن ساین رو یادته اما یادت نمیاد که ازم پرسیدی بایسم کیه و من چی جواب دادم😅؟. کوکی:نه باور کن اینو از یادم رفته😅🤦. من:الانم نمیتونی با حرفایی که زدم بفهمی؟. کوکی یکم مکث کرد و بعد متعجب پرسید:م... من؟. با چشمام و تکون دادن سَرَم تأیید کردم و بعد گفتم:بیخیالش بهتره برگردیم توی اتاقت دیگه. جونگ کوک پوفی با نگاهی متعجب و غرق در تفکر کشید و گفت:ب... باشه بریم بازم ببخشید با سوال های بی جا خیلی اذیتت کردم. من:اتفاقا من میخوام ازت تشکر کنم باعث شدی قفل دهنم رو بعد دوسال باز کنم و با یکی حرف بزنم و از توی خودم ریختن این افکار خفه نشم. جونگ کوک:🙂 خب حالا بریم دیگه؟. من:بریم. ادامه داستان از زبان کوک:حسابی با شنیدن حرفای *ا/ت* ریختم بهم حالا میفهمم چرا از اون فن ساین به بعد انقدر تغییر کرده و قیافه ش انگار همیشه یه غم توش هست دلم میخواست کمکش کنم ولی نمیدونستم چجوری جدای از همه این حرفا تو شوک این بودم که بایس *ا/ت* من بودم و اون منو دوست داشته و یکی از آرزوم هاش دوباره دیدن من بوده توی راه رسیدن به اتاق هی این افکار تو مغزم چرخ میزد...
نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید و شرط پارت بعد ۲۰ تا لایکه و حمایتم کنید♡
(ادامه حرفای *ا/ت*):و من از دو سال پیش دیگه ازتون خبری نداشتم تا چند روز پیش که تورو دیدم و به آرزوم رسیدم اینکه بتونم فقط یکبار فقط یکبار دیگه ببینمت...ی...یعنی ببینمتون و اینه داستان زندگی من پس دیگه فکر نکن من از استن کردن شما پشیمون شدم من منع شدم جونگ کوک. حرفام تموم شد نفس عمیقی غرق در بغض کشیدم و به خودم اومدم و فهمیدم چقدر کوک رو ناراحت کردم با حرفام و بخاطر حرفام چقدر تو خودش رفته و ناراحت شده من:تو ناراحت نباش منم دیگه عادت کردم زندگیه منم اینه دیگه هر روزم باید بمیرم ولی به بقیه نشون بدم هنوز زنده م🙂💔. کوک:عاخه... عاخه توعم حق زندگی داری این نامردیه که بخوای به زور با یکی که بهش علاقه نداری ازدواج کنی و رابطه ت اینجوری با پدرت خراب شه دخترا معمولا بابایی هستن اما تو... . من:🙂الان بخاطر من ناراحتی؟. کوکی:هر کی دیگه هم این داستان غم انگیز تورو میشنید ناراحت میشد. من:بیخیال بابا بخاطر من خودتو ناراحت نکن واسه قلبت خوب نیست. کوکی:فقط یه سوال. من:چی؟. کوکی:چرا گفتی بخصوص گفته به من فکر نکنی💔؟.
من:جونگ کوک... . کوکی:بله؟. من:واقعا که تو همه اتفاقات ریز و درشت اون فن ساین رو یادته اما یادت نمیاد که ازم پرسیدی بایسم کیه و من چی جواب دادم😅؟. کوکی:نه باور کن اینو از یادم رفته😅🤦. من:الانم نمیتونی با حرفایی که زدم بفهمی؟. کوکی یکم مکث کرد و بعد متعجب پرسید:م... من؟. با چشمام و تکون دادن سَرَم تأیید کردم و بعد گفتم:بیخیالش بهتره برگردیم توی اتاقت دیگه. جونگ کوک پوفی با نگاهی متعجب و غرق در تفکر کشید و گفت:ب... باشه بریم بازم ببخشید با سوال های بی جا خیلی اذیتت کردم. من:اتفاقا من میخوام ازت تشکر کنم باعث شدی قفل دهنم رو بعد دوسال باز کنم و با یکی حرف بزنم و از توی خودم ریختن این افکار خفه نشم. جونگ کوک:🙂 خب حالا بریم دیگه؟. من:بریم. ادامه داستان از زبان کوک:حسابی با شنیدن حرفای *ا/ت* ریختم بهم حالا میفهمم چرا از اون فن ساین به بعد انقدر تغییر کرده و قیافه ش انگار همیشه یه غم توش هست دلم میخواست کمکش کنم ولی نمیدونستم چجوری جدای از همه این حرفا تو شوک این بودم که بایس *ا/ت* من بودم و اون منو دوست داشته و یکی از آرزوم هاش دوباره دیدن من بوده توی راه رسیدن به اتاق هی این افکار تو مغزم چرخ میزد...
نظرتونو راجب فیک تو کامنتا بگید و شرط پارت بعد ۲۰ تا لایکه و حمایتم کنید♡
۸.۲k
۱۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.