ددی مافیا
ددی مافیا
پارت ۱
ات ویو
حدودا ۲ ماه پیش بود که کیم تهیونگ بدون اینکه حتی تاحالا منو دیده باشه بهم حمله کرد
اما یهو بیخیال شد
نمیدونم چرا
خیلی جذاب بود اما به این راحتی نمیتونه دل منو بلرزونه
از اون روز باهم انگار دوستیم
نمیدونم والا
امشب یه قرار ملاقات باهاش دارم
قراره تو رستوران همو ببینیم
خیلی اصرار داشت که برم
قرار ملاقات ساعت ۸ هست
الان ۶ و نیمه
رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم تا آماده شدم ساعت ۷ بود
سوار ماشینم شدم و رفتم به اون آدرس
تهیونگ ویو
تو رستوران منتظرش نشسته بودم که
اومد
واقعا خیلی زیباست
اصلا میتونه آدم باشه؟
با این همه زیبایی؟
ات:سلام
تهیونگ:سلام خوبی؟
ات:ممنونم تو چطوری؟
تهیونگ:خوبم
بشین
رفتم صندلی رو واسش عقب کشیدم و نشست بعد خودم نشستم روبه روش
ات:خب این چه موضوعیه که بابتش انقد اصرار داشتی که منو ببینی؟!!
تهیونگ:بیا اول یه چیزی بخوریم
ات:اوم باشه
*بعد غذا رفتن پشت بوم
ات به شهر نگاه میکرد و گفت
ات:قشنگه
تهیونگ درحالی که به ات نگاه میکرد گفت
تهیونگ:حق با توعه
خیلی قشنگه
نویسنده ویو
تهیونگ ۲ تا کف زد و آدما به صف شدن
هرکدوم چیزی دستشون بود
یکی گل
یکی هدیه
یکی حلقه
یکی......
تهیونگ حلقه رو گرفت و رو به ات زانو زد
تهیونگ:خانم مین ات
مایلید اسمتون رو به کیم ات تغییر بدید و با من ازدواج کنید؟
ات که شدکه شده بود گفت
ات:اما من هنوز راجع به احساسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ:باهام ازدواج کن
صبر میکنم تا تو هم عاشقم شی
ات:مشکلی باهاش نداری؟
تهیونگ:همین که پیشت باشم و بدونم مال خودمی برام کافیه
تهیونگ بلند شد و حلقه رو تو دست ات کرد
نویسنده ویو
۱ ماه از ازدواجشون میگذره
تهیونگ عاشقانه داره با ات زندگی میکنه
اما هنوز موفق جلب کردن نظر ات نشده
الان یه پست دیگه میزارم مشخصات رو میگم
پارت ۱
ات ویو
حدودا ۲ ماه پیش بود که کیم تهیونگ بدون اینکه حتی تاحالا منو دیده باشه بهم حمله کرد
اما یهو بیخیال شد
نمیدونم چرا
خیلی جذاب بود اما به این راحتی نمیتونه دل منو بلرزونه
از اون روز باهم انگار دوستیم
نمیدونم والا
امشب یه قرار ملاقات باهاش دارم
قراره تو رستوران همو ببینیم
خیلی اصرار داشت که برم
قرار ملاقات ساعت ۸ هست
الان ۶ و نیمه
رفتم یه دوش ۱۰ مینی گرفتم و اومدم تا آماده شدم ساعت ۷ بود
سوار ماشینم شدم و رفتم به اون آدرس
تهیونگ ویو
تو رستوران منتظرش نشسته بودم که
اومد
واقعا خیلی زیباست
اصلا میتونه آدم باشه؟
با این همه زیبایی؟
ات:سلام
تهیونگ:سلام خوبی؟
ات:ممنونم تو چطوری؟
تهیونگ:خوبم
بشین
رفتم صندلی رو واسش عقب کشیدم و نشست بعد خودم نشستم روبه روش
ات:خب این چه موضوعیه که بابتش انقد اصرار داشتی که منو ببینی؟!!
تهیونگ:بیا اول یه چیزی بخوریم
ات:اوم باشه
*بعد غذا رفتن پشت بوم
ات به شهر نگاه میکرد و گفت
ات:قشنگه
تهیونگ درحالی که به ات نگاه میکرد گفت
تهیونگ:حق با توعه
خیلی قشنگه
نویسنده ویو
تهیونگ ۲ تا کف زد و آدما به صف شدن
هرکدوم چیزی دستشون بود
یکی گل
یکی هدیه
یکی حلقه
یکی......
تهیونگ حلقه رو گرفت و رو به ات زانو زد
تهیونگ:خانم مین ات
مایلید اسمتون رو به کیم ات تغییر بدید و با من ازدواج کنید؟
ات که شدکه شده بود گفت
ات:اما من هنوز راجع به احساسم بهت مطمئن نیستم
تهیونگ:باهام ازدواج کن
صبر میکنم تا تو هم عاشقم شی
ات:مشکلی باهاش نداری؟
تهیونگ:همین که پیشت باشم و بدونم مال خودمی برام کافیه
تهیونگ بلند شد و حلقه رو تو دست ات کرد
نویسنده ویو
۱ ماه از ازدواجشون میگذره
تهیونگ عاشقانه داره با ات زندگی میکنه
اما هنوز موفق جلب کردن نظر ات نشده
الان یه پست دیگه میزارم مشخصات رو میگم
۸.۰k
۲۷ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.