هنوز آرام نگرفته ای و اینطور که پیداست تا آخرش هم آرام نم

هنوز آرام نگرفته ای و اینطور که پیداست تا آخرش هم آرام نمی گیری. هر وقت آرام بگیری می توانم مطمئن باشم که دیگر حضور نداری و رفته ای. میخواستم بگویم از رفتنت می ترسم اما دروغ است. دیگر از هیچ چیز عمیقی نمی ترسم. دیگر چیزهای ساده مرا می ترسانند. حضور در جمع تماما غریبه، سوسک، صدای جیغ و .. آنقدر با ترس های عمیق چله نشینی کرده ام که با هم رفیق شده ایم. گویی بزرگتر شدن با فروریختن شاخ و برگ هایت رابطه‌ی مستقیم دارد. مثل بادکنکی شده ام که هر چه هیکلش بزرگتر می شود، احتمال راحت تر ترکاندنش بیشتر می شود. لازم نیست دیو شوی. رهایم که می کنی، دیگر به دنبال آغوش نمی گردم. بدون آغوش می توان زیست. مدت ها است که خودم را عادت داده ام به کم خواستن. حال، اگر کسی بخواهد بیشتر از این «کم خواستن» تحویلم دهد با نهایت شوق قدرش را می دانم. قدیم تر ها این گونه نبودم. هرچه پوستم مثل آن بادکنک کش آمد رقیق تر شدم و در نتیجه یک فوت کوچک می تواند قلبم را بزرگتر و پر خون تر و زنده تر کند. هنوز آرام نگرفته ای و در من می دمی تا هرگز آرام نگیرم. آنقدر نازک خواهم شد که با ابرهای آسمان تفاوتی نداشته باشم.


.
.
.




.
.
.

من‌ واقعا آدم انرژی گذاشتن واسه برگردوندن صمیمت های از دست رفته نیستم.

--------------------------------------
بَله‌بآز‌هَم‌‌یکم‌آباااااااااان
ساعت‌یکُ‌بیس‌دقیقه!
#mohadeceh
دیدگاه ها (۹)

متاسفانه من از اون دسته ادمام که تا تو زندگیم هستی برام عزیز...

نه اینکه هیچکی رو بهتر از تو ندیده باشم نه! ولی حسی که از تو...

اگه وسط مهمونی و بیرون رفتناش ، بین رفیقاشبهت تکست داد یا زن...

وقتی تو خوشحال کردن آدم های زندگیتون نقشی ندارید نهایت لطفی ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط