ببخش منو (p⁴)
ببخش منو (p⁴)
دویدم به سمت صدا به یه دری رسیدم که صدای ات میومد درو با لگد باز کردم با صحنهی بدی مواجه شدم
!تو کی هستی؟
سریع تفنگمو برداشتم یه گلوله توی پیشونیش حروم کردم که خون روی ا.ت پاشید
_ک..کوک هققق
دیدم ا.ت از هوش رفت رفتم سمتش بلندش کردم نگاهی به صورت معصومش انداختم و یادم اومد که من برای یچیز دیگه وارد این مافیا شدم..ا.ت رو بردم امارت و دادمش به پزشکش...
پزشک: حالش خوبه یه شوک بهش وارد شده فردا صبح به هوش میاد
+مرسی دکتر
بعد چند مین حرکت کردم سمت امارت خودم
وارد شدم که همهی بادیگارد ها تعظیم کردن رفتن سمت اتاق پدر...درو زدم منتظر موندم
<بیا تو
+درو باز کردم وارد اتاق شدم
<زودتر کار اون دختره کیم...کیم.....
+کیم ا.ت پدر
<اره همون دختره زودتر تموم کن کارشو
+چشم پدر
به سمت امارت حرکت کردم و رفتن اتاقم خوابیدم
(ا.ت ویو)
با نور خورشید روی صورتم بیدار شدم.. دیدم توی اتاقمم دیشب یادم افتاد ولی اهمیت ندادم
_س..سئونگ
یهویی درو باز کرد اومد داخل جلوم زانو زد
=هققققق رئیسسسس ببخشیدددد
_اشکالی نداره پیش میاد..بلند شو حالا
بلند شد و نگاهم کرد
=چیزی لازمه..؟
_عومم نه ولی زیاد جریانه دیشبو پیگیری نکن
=ولی.....
_همین که گفتم...
یهویی دیدم جونگکوک داره وارد اتاقم میشه..نگاهم بهش افتاد و قلبم شروع به تپیدن کرد
_(فک کنم عاشق شدم)
دویدم به سمت صدا به یه دری رسیدم که صدای ات میومد درو با لگد باز کردم با صحنهی بدی مواجه شدم
!تو کی هستی؟
سریع تفنگمو برداشتم یه گلوله توی پیشونیش حروم کردم که خون روی ا.ت پاشید
_ک..کوک هققق
دیدم ا.ت از هوش رفت رفتم سمتش بلندش کردم نگاهی به صورت معصومش انداختم و یادم اومد که من برای یچیز دیگه وارد این مافیا شدم..ا.ت رو بردم امارت و دادمش به پزشکش...
پزشک: حالش خوبه یه شوک بهش وارد شده فردا صبح به هوش میاد
+مرسی دکتر
بعد چند مین حرکت کردم سمت امارت خودم
وارد شدم که همهی بادیگارد ها تعظیم کردن رفتن سمت اتاق پدر...درو زدم منتظر موندم
<بیا تو
+درو باز کردم وارد اتاق شدم
<زودتر کار اون دختره کیم...کیم.....
+کیم ا.ت پدر
<اره همون دختره زودتر تموم کن کارشو
+چشم پدر
به سمت امارت حرکت کردم و رفتن اتاقم خوابیدم
(ا.ت ویو)
با نور خورشید روی صورتم بیدار شدم.. دیدم توی اتاقمم دیشب یادم افتاد ولی اهمیت ندادم
_س..سئونگ
یهویی درو باز کرد اومد داخل جلوم زانو زد
=هققققق رئیسسسس ببخشیدددد
_اشکالی نداره پیش میاد..بلند شو حالا
بلند شد و نگاهم کرد
=چیزی لازمه..؟
_عومم نه ولی زیاد جریانه دیشبو پیگیری نکن
=ولی.....
_همین که گفتم...
یهویی دیدم جونگکوک داره وارد اتاقم میشه..نگاهم بهش افتاد و قلبم شروع به تپیدن کرد
_(فک کنم عاشق شدم)
۱۰.۸k
۱۷ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.