ادامه فصل پنجم
ادامه فصل پنجم
center:fd3e6b044d]چند روز بعد ، پیتر و ادموند داشتند به زره نگاه می کردند و در این فکر بودند که چه جور می شود تکه های
آن را از هم جدا کرد که دخترها شتابان به اتاق وارد شدند و گفتند : مراقب باشید ! خانم مک ردی و دار و
دسته بزرگی دارند به اینجا می آیند .
پیتر گفت : عجله کنید .
و هر چهار نفر از دری که ته اتاق بود بیرون رفتند . اما وقتی که به اتاق سبز و بعد به کتابخانه رفتند ناگهان
صداهایی از سمت جلو شنیدند و فهمیدند که خانم مک ردی به جای اینکه از پله های جلویی که آنها انتظار
داشتند او از آنجا بیاید ، گروه بازدیدکننده را دارد به بالای پله های عقب می آورد . و بعد آنها احساس کردند
همه جا تحت تعقیب اند . یا بچه ها عقلشان را از دست داده بودند ، یا خانم مک ردی می خواست آنها را گیر
بیندازد . و یا جادویی در خانه پدید آمده بود که آنها را به نارنیا براند . سرانجام سوزان گفت : اوه ، لعنت به این
بازدیدکنندگان ! بیایید ، بیایید برویم توی اتاق کمد تا آنها از اینجا بگذرند . هیچ کس اینجا به دنبال ما نخواهد
آمد .
اما لحظه ای که رفتند توی اتاق از راهرو صداهایی شنیدند ، و بعد یک نفر با در ور رفت و پس از آن دیدند
که دستگیره چرخید . پیتر گفت : زود باشید ! دیگر جایی نیست .
و درِ کمد را باز کرد و هر چهار تای آنها رفتند توی کمد و همان جا نشستند و در تاریکی نفسها را در سینه
حبس کردند . پیتر در را ظاهراً بسته نگاه داشت . اما آن را نبست ؛ زیرا ، البته مثل هر آدم عاقلی به خاطر داشت
که آدم هرگز نباید خودش را توی یک کمد زندانی کند.
[/center:fd3e6b044d]
center:fd3e6b044d]چند روز بعد ، پیتر و ادموند داشتند به زره نگاه می کردند و در این فکر بودند که چه جور می شود تکه های
آن را از هم جدا کرد که دخترها شتابان به اتاق وارد شدند و گفتند : مراقب باشید ! خانم مک ردی و دار و
دسته بزرگی دارند به اینجا می آیند .
پیتر گفت : عجله کنید .
و هر چهار نفر از دری که ته اتاق بود بیرون رفتند . اما وقتی که به اتاق سبز و بعد به کتابخانه رفتند ناگهان
صداهایی از سمت جلو شنیدند و فهمیدند که خانم مک ردی به جای اینکه از پله های جلویی که آنها انتظار
داشتند او از آنجا بیاید ، گروه بازدیدکننده را دارد به بالای پله های عقب می آورد . و بعد آنها احساس کردند
همه جا تحت تعقیب اند . یا بچه ها عقلشان را از دست داده بودند ، یا خانم مک ردی می خواست آنها را گیر
بیندازد . و یا جادویی در خانه پدید آمده بود که آنها را به نارنیا براند . سرانجام سوزان گفت : اوه ، لعنت به این
بازدیدکنندگان ! بیایید ، بیایید برویم توی اتاق کمد تا آنها از اینجا بگذرند . هیچ کس اینجا به دنبال ما نخواهد
آمد .
اما لحظه ای که رفتند توی اتاق از راهرو صداهایی شنیدند ، و بعد یک نفر با در ور رفت و پس از آن دیدند
که دستگیره چرخید . پیتر گفت : زود باشید ! دیگر جایی نیست .
و درِ کمد را باز کرد و هر چهار تای آنها رفتند توی کمد و همان جا نشستند و در تاریکی نفسها را در سینه
حبس کردند . پیتر در را ظاهراً بسته نگاه داشت . اما آن را نبست ؛ زیرا ، البته مثل هر آدم عاقلی به خاطر داشت
که آدم هرگز نباید خودش را توی یک کمد زندانی کند.
[/center:fd3e6b044d]
۲.۵k
۲۳ مرداد ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.