پارت 46
#پارت_46
آقای مافیا ♟🎲
هنوز باورم نمیشد قبول کرده پس باز ازش پرسیدم:
+ جدی ج....
_ واییییییی..... آفاق اره.... کری.... زنگ دکتر بزنم بیاد گوشاتو ماینه کنه
+ باش.. باش دیگه نمیگم ولی....
هنوز حرفم تموم نشده بود که برگشت سمتم و خیلی وحشتناک شروع کرد نگاه کردنم
پاهام و داخل شکمم جمع کردم و گفتم:
+ گوه.... خوردم دیگه.... حرف.... نمی.. زنم
بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق بیرون رفت
منم تا یه مدتی به اخرین جایی که وایساده بود خیره بودم
بعد از دل کندن از اون جای خالی
پفی کشیدم و گوشیم و از رو تخت
برداشتم تا یه نگاهی بهش بندازنم با دیدن تعداد تماسا پشمام ریخت
25 تا تماس از سوسن
30 تا از دادادشم
اول زنگ داداشم زدم
سر بوق اول جواب داد و شروع کرد داد بیداد
برای سالم ماندن پرده گوشم گوشی رو از
صورتم فاصله دادم و بدون توجه به حرفاش گفتم
+ این قدر داد نزن مرتیکه اول سلام کن
_ نمیخوام سلام کنم.... خواهر بیشعور من
نه خونه اومدی نه رفتی خونه سوسن پس کدوم قبرستونی بودی
+ اصلا تو از کجا میدونی میدونی من قرار بوده برم خونه سوسن..... هان... مامان که قطعا بهت نگفته
چون هیچ وقت تو راجب من ازش سوال نمیپرسی
پس از کجا فهمیدی اهان
_ من دیروز رفتم خونه سوسن احمق جان
وقتی برگشتم خو......
+ وایسا.... وایسا.... تو برای چی رفتی خونش
ولوم صداش پایین اورد و گفت
_ خب... اصلا.. اصلا.. به تو چه اه... فضول
و بدون خداحافظی قطع کرد
یعنی.. با سوسن چیکار داشته که رفته پیشش
نیم ساعت داشتم فکر میکردم
که با تقه ای که به در اتاق خورد از فکر بیرون اومدم و گفتم
+ ب.. بفرمایید
خدمتکار درو باز کرد و سر خم وارد اتاق شد
گفت
_ ببخشید آقا گفتن برای صبحونه تشریف بیارید
+ اهان... باشه الان میام
و از اتاق بیرون رفت
منم بعد از پوشیدن یه لباس درست درمون از اتاق بیرون رفتم
#پارت
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#حمایت
آقای مافیا ♟🎲
هنوز باورم نمیشد قبول کرده پس باز ازش پرسیدم:
+ جدی ج....
_ واییییییی..... آفاق اره.... کری.... زنگ دکتر بزنم بیاد گوشاتو ماینه کنه
+ باش.. باش دیگه نمیگم ولی....
هنوز حرفم تموم نشده بود که برگشت سمتم و خیلی وحشتناک شروع کرد نگاه کردنم
پاهام و داخل شکمم جمع کردم و گفتم:
+ گوه.... خوردم دیگه.... حرف.... نمی.. زنم
بدون اینکه حرفی بزنه از اتاق بیرون رفت
منم تا یه مدتی به اخرین جایی که وایساده بود خیره بودم
بعد از دل کندن از اون جای خالی
پفی کشیدم و گوشیم و از رو تخت
برداشتم تا یه نگاهی بهش بندازنم با دیدن تعداد تماسا پشمام ریخت
25 تا تماس از سوسن
30 تا از دادادشم
اول زنگ داداشم زدم
سر بوق اول جواب داد و شروع کرد داد بیداد
برای سالم ماندن پرده گوشم گوشی رو از
صورتم فاصله دادم و بدون توجه به حرفاش گفتم
+ این قدر داد نزن مرتیکه اول سلام کن
_ نمیخوام سلام کنم.... خواهر بیشعور من
نه خونه اومدی نه رفتی خونه سوسن پس کدوم قبرستونی بودی
+ اصلا تو از کجا میدونی میدونی من قرار بوده برم خونه سوسن..... هان... مامان که قطعا بهت نگفته
چون هیچ وقت تو راجب من ازش سوال نمیپرسی
پس از کجا فهمیدی اهان
_ من دیروز رفتم خونه سوسن احمق جان
وقتی برگشتم خو......
+ وایسا.... وایسا.... تو برای چی رفتی خونش
ولوم صداش پایین اورد و گفت
_ خب... اصلا.. اصلا.. به تو چه اه... فضول
و بدون خداحافظی قطع کرد
یعنی.. با سوسن چیکار داشته که رفته پیشش
نیم ساعت داشتم فکر میکردم
که با تقه ای که به در اتاق خورد از فکر بیرون اومدم و گفتم
+ ب.. بفرمایید
خدمتکار درو باز کرد و سر خم وارد اتاق شد
گفت
_ ببخشید آقا گفتن برای صبحونه تشریف بیارید
+ اهان... باشه الان میام
و از اتاق بیرون رفت
منم بعد از پوشیدن یه لباس درست درمون از اتاق بیرون رفتم
#پارت
#رمان
#عاشقانه
#مافیایی
#حمایت
۱.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.