رمانهمسراجباری پارتصد وپانزدهم
#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپانزدهم
کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه.
آهنگ دیوار گوگوش
آنا یه شال مشکی سرش بود با یه صورت بدون آرایش. یه مانتوی مشکی.کال تیپش مشکی بود مشکی تزاد عجیبی
با پوست صورتش داشت و اون چشمای درشت مشکی.
همیشه میشنیدم که دخترای کرد زیبا هستن.
و آنا یه نمونه از زیبایی خدادای بود آنا زیبایی درونش هم زیاد بود.دلم واسه زندگیه آنا و تنهایش میسوزه
منم تنها بودم .اما هرچی باشه باز شرایطم از آنا بهتر بود.یه سیگار روشن کردم و یه پک عمیق طبق معمول.
چند لحظه طول نکشید که آنا گفت.
-آریا کشیدن سیگار کال ضرر داره حاال تو اول صبحی با اون معده حساست.خود آزاری داری ؟
-آنا جان خودت گیر نده ول کن بابا هیچیم نمیشه.
چیزی نگفتو سکوت کردیم هردوتا
پنجره سمت خودشو پایین زد.یکم که گذشت سیگارو دوباره نزدیک لبم بردم که یهویی آنا از رو لبم قاپیدش و
انداختش بیرون .
-نه انگار تو قصد نداری بزاری من سیگار بکشم. و گفت
-خب باشه دیگه نزاشتی بکشم .حاال راحت باشنع من از سیگار بدم میاد در ضمن دهنت و لباست بو میگیره.حیف نیست.
-خب بگو البد بخاطر وجودم کنارتهنه یه چیز دیگه مونده ک نمیزاره راحت باشم
-خب این پاکتو از بگیری ینی من نمیتونم دیگه بخرمنه اصال اینطوری نیست.فقط اون پاکت سیگار که تو کیفته رو بهم بده تورو خدا.
-نه حداقل اینطوری خیالم راحته که من نزاشتم که جلو چشم خود آزاری کنی.
-نمیخواد نمیدم این بچه بازیا چیه؟
هیچی نگفت و ب جلو خیره شد.
معلوم شد که ناراحت شده و حرفی نزد از شهر خارج شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم.کامل ازش معلوم بود که دل
گیر شده .
از تو کیفم پاکتو در اوردم انداختمش رو داشبورت و گفتم بگیر بابا
Comments please
کاشکی این دیوار خراب شه من و تو با هم بمیریم توی یک دنیای دیگه دستای همو بگیریم
شاید اونجا توی دلها درد بیزاری نباشه میون پنجره هاشون دیگه دیواری نباشه.
آهنگ دیوار گوگوش
آنا یه شال مشکی سرش بود با یه صورت بدون آرایش. یه مانتوی مشکی.کال تیپش مشکی بود مشکی تزاد عجیبی
با پوست صورتش داشت و اون چشمای درشت مشکی.
همیشه میشنیدم که دخترای کرد زیبا هستن.
و آنا یه نمونه از زیبایی خدادای بود آنا زیبایی درونش هم زیاد بود.دلم واسه زندگیه آنا و تنهایش میسوزه
منم تنها بودم .اما هرچی باشه باز شرایطم از آنا بهتر بود.یه سیگار روشن کردم و یه پک عمیق طبق معمول.
چند لحظه طول نکشید که آنا گفت.
-آریا کشیدن سیگار کال ضرر داره حاال تو اول صبحی با اون معده حساست.خود آزاری داری ؟
-آنا جان خودت گیر نده ول کن بابا هیچیم نمیشه.
چیزی نگفتو سکوت کردیم هردوتا
پنجره سمت خودشو پایین زد.یکم که گذشت سیگارو دوباره نزدیک لبم بردم که یهویی آنا از رو لبم قاپیدش و
انداختش بیرون .
-نه انگار تو قصد نداری بزاری من سیگار بکشم. و گفت
-خب باشه دیگه نزاشتی بکشم .حاال راحت باشنع من از سیگار بدم میاد در ضمن دهنت و لباست بو میگیره.حیف نیست.
-خب بگو البد بخاطر وجودم کنارتهنه یه چیز دیگه مونده ک نمیزاره راحت باشم
-خب این پاکتو از بگیری ینی من نمیتونم دیگه بخرمنه اصال اینطوری نیست.فقط اون پاکت سیگار که تو کیفته رو بهم بده تورو خدا.
-نه حداقل اینطوری خیالم راحته که من نزاشتم که جلو چشم خود آزاری کنی.
-نمیخواد نمیدم این بچه بازیا چیه؟
هیچی نگفت و ب جلو خیره شد.
معلوم شد که ناراحت شده و حرفی نزد از شهر خارج شدیم و به سمت فرودگاه رفتیم.کامل ازش معلوم بود که دل
گیر شده .
از تو کیفم پاکتو در اوردم انداختمش رو داشبورت و گفتم بگیر بابا
Comments please
- ۴.۴k
- ۱۰ شهریور ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۱)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط