رمانهمسراجباری پارتصد وسیزده

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وسیزده
آریا من راحت نیستم میشه تو اتاق خودم باشم اینطوری واسه هردوتامون بهتره.سرجام وایسادم .راست میگفت .آنا
داشت یه جورای بهم میفهموند ک نباید پیش هم باشیم ما که مال هم نبودیم.والبته این آرامش یه طرفه ای بود که
من از آنا میگرفتم دوست نداشت پیش من بخوابه حق داشت چون ضربه بدی از مردا خورده بود.چون دوست نداشت
به هیچ عنوان با یه مرد با خصوصیات گند من زندگی کنه. ازبغلم اومد پایین.قبل اینکه بره تو اتاق.گفتم
-فقط گفتم میترسی وبازم کابوس میبینی که این کارو کردم.
-میدونم شب بخیر.
ومنم رفتم تو اتاقم...
با صدا زدنای آنا از خواب بیدارشدم.آریا پاشو دیرت میشه ها.
با بی حالی ازتخت پاشدم و گفت صب بخیر آقای اخمو.
صبح توام بخیر. رفتمو سریع آماده شدم.یه کت و شلوار سرمه ای با کراوات سرمه ای با پیرهن سفید.آناهم وقتی
اومد بیدارم کنه آماده بود.
صدام زد از آشپز خونه.
ای خدا من نخوام صبحونه بخورم باید کیو ببینم نه باید کیو ببینم.
خانمم گریه نکن بسه آروم باش جون آریا آروم باش اگه من دستم ب اون لعنتی برسه تیکه تیکه اش میکنم زنده ب
گورش میکنم .عزیز دلم آروم باش مواشو نوازش میکردمو سرشو میبوسیدم.
خانمم.اون یکی دستمو انداختم زیر زانواش و از تخت برش داشتم￾آ آریا...ب بخشید با آزم ...من اا ذیت ت .کردم.ب خودم چسبوندمشو گفتم .تو یه جوجه بی آزاری .آزارت کجا بود
آریا کجا منو بزار زمین .
هیچی نگفتم واونم فهمید که من دارم کارخودم میکنم از ترس سقوط دستشو دور گردنم حلقه کرد اول جا خوردم
اما از این نزدیکی بدم نمیومد یه بوسه رو لپش زدم.ممم.بریم ک مواطبت باشه جوجه.
نزدیکای اتاق بودم که آنا گفت.
آریا من راحت نیستم میشه تو اتاق خودم باشم اینطوری واسه هردوتامون بهتره.سرجام وایسادم .راست میگفت .آنا
داشت یه جورای بهم میفهموند ک نباید پیش هم باشیم ما که مال هم نبودیم.والبته این آرامش یه طرفه ای بود که
من از آنا میگرفتم دوست نداشت پیش من بخوابه حق داشت چون ضربه بدی از مردا خورده بود.چون دوست نداشت
به هیچ عنوان با یه مرد با خصوصیات گند من زندگی کنه. ازبغلم اومد پایین.قبل اینکه بره تو اتاق.گفتم
-فقط گفتم میترسی وبازم کابوس میبینی که این کارو کردم.
-میدونم شب بخیر.
ومنم رفتم تو اتاقم...
با صدا زدنای آنا از خواب بیدارشدم.آریا پاشو دیرت میشه ها.
با بی حالی ازتخت پاشدم و گفت صب بخیر آقای اخمو.
صبح توام بخیر. رفتمو سریع آماده شدم.یه کت و شلوار سرمه ای با کراوات سرمه ای با پیرهن سفید.آناهم وقتی
اومد بیدارم کنه آماده بود.
صدام زد از آشپز خونه.
ای خدا من نخوام صبحونه بخورم باید کیو ببینم نه باید کیو ببینم.
Comments please
دیدگاه ها (۱)

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وچهاردهرفتم تو پزیرایی وگفتم آنا ...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد وپانزدهمکاشکی این دیوار خراب شه م...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد ودوازدهمآنا ممنونم ک کمکم کردی. م...

#رمان_همسر_اجباری #پارت_صد ویازدهم.وابستگی به آنا زیاد بود خ...

فیک شاهزاده من

ازدواج از روی اجبار۲ ادامه پارت۱۲

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط