حسین موتور میراند و من پشت سرش نشسته بودم

✨🌷

حسین موتور می‌راند و من پشت سرش نشسته بودم.
ناگهان وسط «تپه‌های ذلیجان» ایستاد.
پرسیدم: چی شد؟ چرا ایستادی؟
از موتور پیاده شد و گفت: تو بنشین جلو و رانندگی کن.
گفتم: چرا؟
گفت: احساس می‌کنم دچار غرور شده‌ام.
تعجب کردم، وسط دشت و تپه‌های ذلیجان، جایی که کسی ما را نمی‌دید، چگونه چنین احساسی پیدا کرده بود؟
وقتی متوجه تعجب من شد، در حالی که به تپه کوچک پشت سرمان اشاره می‌کرد، گفت: وقتی به آن تپه رسیدم کمی گاز دادم و از موتورسواری خودم لذت بردم. معلوم میشه دچار هوای نفس شدم؛ در حالی که به خاطر خدا سوار موتور شده‌ایم.
تا مدت‌ها سوار موتور نمی‌شد ...

#شهید_غلامحسین_خزاعی🌷
#قاسم_بن_الحسن
#شهدا۰۱۲۰

🦋🦋🦋
دیدگاه ها (۰)

✨🦋سردار شهید قاسم سلیمانے:اگر از من تعریف ڪردندو گفتند «مالڪ...

📡#ایراناین جوان سر #مرز برای دفاع از ناموس میهن خونش خاک وطن...

📡#ایرانفرحی: موشک خیبر ظرف ۱۲ دقیقه به هدف می‌رسد▪️می‌توانیم...

🔸 یادداشت وزیر دفاع در روزنامه جام‌جم با عنوان تعهد به ملت ب...

چپتر ۱ _ دختر یتیمعصر بود. سایه دیوار های بلند و ترک خورده ی...

چپتر ۴ _ شعله ای در دلروزها برای لیندا مثل قفسی بسته بود.زند...

چپتر ۸ _ سایه های تارهوا سردتر از همیشه بود. باربارا با گلدا...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط