فیک دست نیافتنی پارت ۱۷
فیک دست نیافتنی پارت ۱۷
از زبان تهیونگ
منتظر موندم تا ات بیاد ولی هیچ خبری نشد صبرم تموم شد و رفت سمت اتاق پرویی که رفت لباسش رو عوض کنه وقتی رسیدم سر جام موندم
در اتاق پرو باز بود و لباسی که به ات داده بودم که بره بپوشتش روی زمین افتاده بود خشمم اوج گرفت یعنی کی دزدیده بودتش؟ اگه پیداشون کنم تک تکشونو با دستای خودم میکشم
چلسی سریع اومد طرفم و بازومو گرفت با حالت نگرانی و ترس بهم نگاه می کرد و من با حالت خشم و عصبانیت فقط داشتم به لباسی که روی زمین افتاده بود نگاه می کردم مشتمو سفت گرفتم طوری که از عصبانیت می لرزید
چلسی: تهیونگ حالا چیکار کنیم؟ اگه بلایی سر ات بیاد چی؟
با قدمتی محکی که روی زمین قدم بر می داشتم رفتم سمت اتاق نظارت دوربین ها و بهشون گفتم که همه چی رو نظارت کنن و ات رو پیدا کنن دوربین ها فیلم ضبطشده ی دزدیه شدن ات رو ضبط کردن و دیدم که ات رو همون پسره ای که جلوی در ورودی پاساژ بود ات رو دزدیه و برده سمت یه ون سیاه
وقتی بیشتر دقت کردم که دیدم روی پشت در ون عکس یه مارک خاص بود فهمیدم که این کار زیر سر جون وو عه
زیر لب با حالت خیلی کفری و عصبانی گفتم: قسم می خورم جون وو زندت نمیزارم همون کاری که یه سال پیش روز تولد ات سر برادرت آوردمو حالا صد برابرشو سر خودت میارم زندت نمی زارم خودم میام سراغت
به افرادم گفتم تا خودشو آماده کنن
قبل از اینکه سوار ماشینم بشم تا حرکت کنم تفنگمو گرفتم تو دستم و یکی از خشاباشو پر کردم وقتی می زونش کردم گفتم: امشب شب انتقامه یکی از ما دو نفر باید بمیره و من ترجیح میدم تو اون یه نفر باشی
بعد سوار ماشین شدم و همراه با چند ماشین دیگه حرکت کردیم سمت خونه ی جون وو تا چیزی که مال منه و باید الان کنارم باشه رو پس بگیرم
از زبان ات
سرم درد می کرد آروم چشمامو باز کردم و اطرافمو زیر نظر گرفتن
من کجام؟ چه اتفاقی افتاد؟ بعد از اون ضربه ای که به سرم وارد شد دیگه هیچی یادم نمیاد روی یه تخت بودم
خیلی می ترسیدم پاهامو چسبوندم به سینه هام و خودمو بغل کردم و چشمامو بستم و همش خدا خدا می کردم که تهیونگ زودتر بیاد نجاتم بده اما اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ نه نمی خوام چیزیش بشه حداقل امروز نه
با صدای یه نفر چشمام رو باز کردم که دیدم یه پسر جذاب و خوشتیپ اون طرف اتاق خیلی مغرورانه رو یه صندلی نشسته و داشت بهم نگاه می کرد
نمی دونستم کیه ولی ازش می ترسیدم
ات: من کجام؟ چرا منو آوردی اینجا؟ بزار برم خواهش می کنم؟
نگاهه کلافه ای به اطراف داد و بعد دوباره به من نگاه کرد و از رو صندلیش بلند شد و اومد سمتم
رفتم عقب که چسبیدم به تاج تخت تپش قلبم رفت رو هزار نمی دونستم چیکار کنم فقط از ترس خشکم زده بود
از زبان تهیونگ
منتظر موندم تا ات بیاد ولی هیچ خبری نشد صبرم تموم شد و رفت سمت اتاق پرویی که رفت لباسش رو عوض کنه وقتی رسیدم سر جام موندم
در اتاق پرو باز بود و لباسی که به ات داده بودم که بره بپوشتش روی زمین افتاده بود خشمم اوج گرفت یعنی کی دزدیده بودتش؟ اگه پیداشون کنم تک تکشونو با دستای خودم میکشم
چلسی سریع اومد طرفم و بازومو گرفت با حالت نگرانی و ترس بهم نگاه می کرد و من با حالت خشم و عصبانیت فقط داشتم به لباسی که روی زمین افتاده بود نگاه می کردم مشتمو سفت گرفتم طوری که از عصبانیت می لرزید
چلسی: تهیونگ حالا چیکار کنیم؟ اگه بلایی سر ات بیاد چی؟
با قدمتی محکی که روی زمین قدم بر می داشتم رفتم سمت اتاق نظارت دوربین ها و بهشون گفتم که همه چی رو نظارت کنن و ات رو پیدا کنن دوربین ها فیلم ضبطشده ی دزدیه شدن ات رو ضبط کردن و دیدم که ات رو همون پسره ای که جلوی در ورودی پاساژ بود ات رو دزدیه و برده سمت یه ون سیاه
وقتی بیشتر دقت کردم که دیدم روی پشت در ون عکس یه مارک خاص بود فهمیدم که این کار زیر سر جون وو عه
زیر لب با حالت خیلی کفری و عصبانی گفتم: قسم می خورم جون وو زندت نمیزارم همون کاری که یه سال پیش روز تولد ات سر برادرت آوردمو حالا صد برابرشو سر خودت میارم زندت نمی زارم خودم میام سراغت
به افرادم گفتم تا خودشو آماده کنن
قبل از اینکه سوار ماشینم بشم تا حرکت کنم تفنگمو گرفتم تو دستم و یکی از خشاباشو پر کردم وقتی می زونش کردم گفتم: امشب شب انتقامه یکی از ما دو نفر باید بمیره و من ترجیح میدم تو اون یه نفر باشی
بعد سوار ماشین شدم و همراه با چند ماشین دیگه حرکت کردیم سمت خونه ی جون وو تا چیزی که مال منه و باید الان کنارم باشه رو پس بگیرم
از زبان ات
سرم درد می کرد آروم چشمامو باز کردم و اطرافمو زیر نظر گرفتن
من کجام؟ چه اتفاقی افتاد؟ بعد از اون ضربه ای که به سرم وارد شد دیگه هیچی یادم نمیاد روی یه تخت بودم
خیلی می ترسیدم پاهامو چسبوندم به سینه هام و خودمو بغل کردم و چشمامو بستم و همش خدا خدا می کردم که تهیونگ زودتر بیاد نجاتم بده اما اگه اتفاقی براش بیوفته چی؟ نه نمی خوام چیزیش بشه حداقل امروز نه
با صدای یه نفر چشمام رو باز کردم که دیدم یه پسر جذاب و خوشتیپ اون طرف اتاق خیلی مغرورانه رو یه صندلی نشسته و داشت بهم نگاه می کرد
نمی دونستم کیه ولی ازش می ترسیدم
ات: من کجام؟ چرا منو آوردی اینجا؟ بزار برم خواهش می کنم؟
نگاهه کلافه ای به اطراف داد و بعد دوباره به من نگاه کرد و از رو صندلیش بلند شد و اومد سمتم
رفتم عقب که چسبیدم به تاج تخت تپش قلبم رفت رو هزار نمی دونستم چیکار کنم فقط از ترس خشکم زده بود
۲۱.۰k
۲۷ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.