پارت ۸

پارت ۸
نگاه کردم دیدم جانگ کوکه
میون:چرا آمدی اینجا مگه امروز از سفر برنگشتین چرا استراحت نمیکنی
جانگ کوک:دلم واسه اینجا تنگ شده میخواستم مثل قدیم باهم اینجا بشینیم و دعوا کنیم
میون:ولی فکنم الان بزرگ شدی ولی هنوز مثل قبلی چرا آب پاشیدی روم
جانگ کوک:دلم خواست
میون : دلت خیلی
بقیه حرفمو خوردم یادم رفت من اینجا چه کارم و پاشدم که برم جانگ کوک گفت
جانگ کوک:بقیه حرفتو بزن چرا داری میری
میون:من باید برم چنتا جزوه دارم اونارو بخونم واسه کنکور
جانگ کوک:تا جای که شنیده بودم کنکور دادی
من چی داشتم میگفتم زده بود به سرم بهونه دیگه نداشتم آخه کنکور چی بو احمق
میون:من باید برم سریع فرار کردم خونه صدای خنده جانگ کوک می‌شنیدم وایسا یه بلای سرت بیارم مرغای آسمون به حالت گریه کنه ساعت تغریبا نزدیکای ۲ بود منتظر بودم جانگ کوک بخوابه که چراغ اتاقش خاموش شد تا الان چی کار می‌کرد اتم کشف می‌کرد آروم در خونه رو باز کردم تا مامانم بیدار نشه یه چاقو برداشتم و لاستیک ماشین پنچر کردم و رفتم خونه تا جای که شنیده بودم جانگ کوک میخواست فردا واسه کار مهم بره جای که الان دیگه نمیتونه گرفتم با خیال راحت خوابیدم.

های گایززز بچه ها عکس ماشین جانگ کوک میزارم