پارت ۷
پارت ۷
وقتی رفتم خونه همون ماشینی که بهم آب پاشیده بود اونجا بود فکردم نکنه جونگ کوک باشه ولی با خودم گفتم اون نیس که تنها این ماشینو داره ولی دوباره گفتم ولی پسری که پشت ماشین بود شبیه کوک بود با همین فکرا رفتم خونه و لباسامو عوض کردم شستم ک پهن کردم و رفتم عمارت تا یه سلامی کرده باشم و به مامانم کمک کنم همین که میخواستم درو باز کنم که جانگ کوک جلوم این جن ظاهر شد و کم مونده بود از پله ها بخورم زمین که کوک منو گرفتم یه لحظه فکردم الان میمیرم ولی منو گرفت
میون:ممنون واقعا که منو نمیگرفتی نمیدونم چه قرار بود سرم بیا همه این حرفارو تند تند پشت سر هم گفتم
جانگ کوک:خیلی خوب آروم باش چرا انقدر میترسی نفی عمیق بکش
یه نفس عمیق کشیدم و به کوک نگاه کردم چقدر عوض شده بود که یه لحظه موقعیت به فکرم امد
میون:خیلی کیف میکنی نمیخوای ولم کنی
جانگ کوک:نه من واسه تو میمیرم
یه هو ولم کرد خوبه تعادلمو حفظ کردم وگرنه این بار با که افتادم حتمی بود
بدون توجه بهش رفتم تو خانم سانگ هی و مامانم و مامان بزرگ کوک نشسته بودن داشت حرف میزدن منو که دیدن خانم سانگ هی با تعجب بهم نگاه میکردم
میون:سلام خوبین
خانم سانگ هی:میون چقدر عوض شدی چشماتم مثل قبل شده چقدر خوشگل شدی
میون:ممنون لطف دارین
نشستم باهم حرف زدیم که وقت شام شد با کمک مامانم میزو چیدیم و شمامشونو خوردن منم چون یه چیزی خورده بودم شام نخوردم رفتم حیاط و جلوی استخر میز صندل بود نشستم رو اون و کتابمو خوندم داشتم میخوندم که احساس کردم یکی نشست کنارم.
سلام بچه ها حالتون خوبه امیدوارم که خوب باشه من یه چیزی یادم رفته این که عکس امارت و بزارم اونم میزارم امیدوارم خوشتون بیاد
وقتی رفتم خونه همون ماشینی که بهم آب پاشیده بود اونجا بود فکردم نکنه جونگ کوک باشه ولی با خودم گفتم اون نیس که تنها این ماشینو داره ولی دوباره گفتم ولی پسری که پشت ماشین بود شبیه کوک بود با همین فکرا رفتم خونه و لباسامو عوض کردم شستم ک پهن کردم و رفتم عمارت تا یه سلامی کرده باشم و به مامانم کمک کنم همین که میخواستم درو باز کنم که جانگ کوک جلوم این جن ظاهر شد و کم مونده بود از پله ها بخورم زمین که کوک منو گرفتم یه لحظه فکردم الان میمیرم ولی منو گرفت
میون:ممنون واقعا که منو نمیگرفتی نمیدونم چه قرار بود سرم بیا همه این حرفارو تند تند پشت سر هم گفتم
جانگ کوک:خیلی خوب آروم باش چرا انقدر میترسی نفی عمیق بکش
یه نفس عمیق کشیدم و به کوک نگاه کردم چقدر عوض شده بود که یه لحظه موقعیت به فکرم امد
میون:خیلی کیف میکنی نمیخوای ولم کنی
جانگ کوک:نه من واسه تو میمیرم
یه هو ولم کرد خوبه تعادلمو حفظ کردم وگرنه این بار با که افتادم حتمی بود
بدون توجه بهش رفتم تو خانم سانگ هی و مامانم و مامان بزرگ کوک نشسته بودن داشت حرف میزدن منو که دیدن خانم سانگ هی با تعجب بهم نگاه میکردم
میون:سلام خوبین
خانم سانگ هی:میون چقدر عوض شدی چشماتم مثل قبل شده چقدر خوشگل شدی
میون:ممنون لطف دارین
نشستم باهم حرف زدیم که وقت شام شد با کمک مامانم میزو چیدیم و شمامشونو خوردن منم چون یه چیزی خورده بودم شام نخوردم رفتم حیاط و جلوی استخر میز صندل بود نشستم رو اون و کتابمو خوندم داشتم میخوندم که احساس کردم یکی نشست کنارم.
سلام بچه ها حالتون خوبه امیدوارم که خوب باشه من یه چیزی یادم رفته این که عکس امارت و بزارم اونم میزارم امیدوارم خوشتون بیاد
۲۱.۳k
۲۹ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.