زخم کهنه فصل
زخم کهنه فصل ۲
پارت ۶۸
فقط منتظر بود تا بیدار شه و بهش بگه که اشتباهی پیش اومده..... که اون سایمونی که همه میگن اون نیست
توقعش رو داشت که به محض در دسترس قرار گرفتن توسط جانگمی منهدم شه ولی در کمال ناباوری انهدامی در کار نبود و فقط دو تا پیام داشت
“هر وقت کارت تموم شد بهم زنگ بزن اوپا
;لطفا ! ;
وارد کلینیک که شد سلامی به همه کرد و به سمت اتاقش رفت . برای جلوگیری از هر گونه فکر و خیال اضافی ب
حین ری زنگ زد و تهیونگ گفت
_خوبه. اون گنده بک ها رو بفرست دنبالم بیام اونجا . آدرس
رو برات میفرستم !
جین ری اوکی ای گفت و تماس قطع شد. صبح ـ که میخواست برگرده همون بادیگاردها دوباره چشم بند گذاشتن و رسوندنش .کلینیک نمیدونست تا کی قراره این موش و گربه بازیها برقرار باشه ولی اگه جاهاشون برعکس بود و آدمی مثل لی پدر یا حتی از آشناهای اونا بود کیونگسو هرگز و ابدا اعتماد نمیکرد
اون آدم سومین بود
...
چه برسه که
هوفی کشید و لباس عوض کرد. چند دقیقه ای طول کشید تا بیان دنبالش به روندشون عادت کرده بود. سلام کوتاهی به همهی افرادی که دیشب اونجا بودند کرد و به سمت اتاق رفت . جینری داخل بود با دیدنش بلند شد و به سمتش رفت : سلام !
تهیونگ لبخند زد. سومین عادت سلام کردنش رو به
افرادش هم
داده بود ؟
هنوز خوابه میترسم .
_ ترس نداره خواب نباشه درد میکشه !
به سمتش رفت و شروع به معاینه کرد. نبض و ضربان و تنفس و چشمها و همهی علائم رو چک کرد . جین ری با
تنفس و چشمها و همهی علائم رو چک کرد . جین ری با
دقت بهش خیره مونده بود.
همه چیز عادیه یک کم صبر کنی خوب میشه !
و لبخند اطمینان بخشی بهش زد چرا با این دختر احساس راحتی میکرد ؟ چون نگرانی صادقانه ش رو دیده بود ؟
جین ری سرش رو بالا و پایین کرد و تهیونگ دوباره به سومین خیره موند . تهیونگ آدم منطقی ای بود . همه چیز رو روی عقل و منطق پیش میبرد و حالا این اتفاق احساسی ترین و غریب ترین آرزوی عمرش بود که برآورده شده بود و تهیونگ که یک عمر بدشانسی و باهاش همراه بود این لحظات رو باور نمیکرد . ناخودآگاه دست جلو برد و دستش رو فشرد. چشمهاش
پارت ۶۸
فقط منتظر بود تا بیدار شه و بهش بگه که اشتباهی پیش اومده..... که اون سایمونی که همه میگن اون نیست
توقعش رو داشت که به محض در دسترس قرار گرفتن توسط جانگمی منهدم شه ولی در کمال ناباوری انهدامی در کار نبود و فقط دو تا پیام داشت
“هر وقت کارت تموم شد بهم زنگ بزن اوپا
;لطفا ! ;
وارد کلینیک که شد سلامی به همه کرد و به سمت اتاقش رفت . برای جلوگیری از هر گونه فکر و خیال اضافی ب
حین ری زنگ زد و تهیونگ گفت
_خوبه. اون گنده بک ها رو بفرست دنبالم بیام اونجا . آدرس
رو برات میفرستم !
جین ری اوکی ای گفت و تماس قطع شد. صبح ـ که میخواست برگرده همون بادیگاردها دوباره چشم بند گذاشتن و رسوندنش .کلینیک نمیدونست تا کی قراره این موش و گربه بازیها برقرار باشه ولی اگه جاهاشون برعکس بود و آدمی مثل لی پدر یا حتی از آشناهای اونا بود کیونگسو هرگز و ابدا اعتماد نمیکرد
اون آدم سومین بود
...
چه برسه که
هوفی کشید و لباس عوض کرد. چند دقیقه ای طول کشید تا بیان دنبالش به روندشون عادت کرده بود. سلام کوتاهی به همهی افرادی که دیشب اونجا بودند کرد و به سمت اتاق رفت . جینری داخل بود با دیدنش بلند شد و به سمتش رفت : سلام !
تهیونگ لبخند زد. سومین عادت سلام کردنش رو به
افرادش هم
داده بود ؟
هنوز خوابه میترسم .
_ ترس نداره خواب نباشه درد میکشه !
به سمتش رفت و شروع به معاینه کرد. نبض و ضربان و تنفس و چشمها و همهی علائم رو چک کرد . جین ری با
تنفس و چشمها و همهی علائم رو چک کرد . جین ری با
دقت بهش خیره مونده بود.
همه چیز عادیه یک کم صبر کنی خوب میشه !
و لبخند اطمینان بخشی بهش زد چرا با این دختر احساس راحتی میکرد ؟ چون نگرانی صادقانه ش رو دیده بود ؟
جین ری سرش رو بالا و پایین کرد و تهیونگ دوباره به سومین خیره موند . تهیونگ آدم منطقی ای بود . همه چیز رو روی عقل و منطق پیش میبرد و حالا این اتفاق احساسی ترین و غریب ترین آرزوی عمرش بود که برآورده شده بود و تهیونگ که یک عمر بدشانسی و باهاش همراه بود این لحظات رو باور نمیکرد . ناخودآگاه دست جلو برد و دستش رو فشرد. چشمهاش
- ۲.۳k
- ۱۲ آذر ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۳)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط