اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
اتفاق ناگهانی با دوست صمیمی
پارت ۲۷( پارت اخررررر(::::)
جیمین:چیشده آقای دکتر؟ حالش خوب میشه؟
دکتر: بله حالش خوب میشه
فقط چند میلی متر مونده بود تا به قلبش برسه
سوجین:وای خدایا شکرت
وایییی دخملم اگه به قلبش میخورد چییییی
اون پدر سگا رو باید پیدا کنم بکشمشونننن
جیمین:دوست پسرتون کشتنش یادته
سوجین:لیلی رو میکشممممممم
جیمین:بکش
سوجین:فکر کردم قراره بزنی چلاغم کنی
جیمین:چرا آخه باید بخاطر اون هرزه همچین کاری کنم آخه
نه اینکه دوستت داشته باشما
ولی بالاخره تو حداقل مث اون هرزه نیستی
&بعد چند ساعت تونستن برن داخل تا ا/ت رو ببینن و بعد از دو سه روز ا/ت مرخص میشه و میرن خونه و زندگی عادی ای دارن
ویو ا/ت
بعد از اون اتفاق کلا بیرون نرفتم
تا اینکه توی خونه پوسیدم و رفتم بیرون (با جیمین) تا قدم بزنیم و حرف بزنیم و بخندیم و فلان و بیسار
البته به سوجین و شوگا هم گفتیم بیان
داشتیم راه میرفتیم که باز هم این هرزه خانم پیداش شد
ولی نه مثل همیشه
با یه لباس مشکی خیلی باز و یه تفنگ و چند تا پسر غول بیابونی که کنارش بودن بود
جیمین:نمیخوای دست از سر ما برداری نه؟
لیلی:تا وقتی همتون رو نکشم نه!
شوگا:حالا مطمئنی ما قراره بمیریم؟
سوجین: دوست دارم جوری ضایعتون کنیم که اون دنیا خجالت بکشید
ویو ا/ت
میدونستم من آدم اصلی هه هستم که لیلی میخواد بکشه برای همین هیچ حرفی نزدم
سرم پایین بود که لیلی تفنگ رو سمتم کشید میخواد تیر رو به سرم بزنه که شوگا اومد جلوم و دوتا تیر توی مغزش زد:))))))))
ا/ت: ش...شوگا.....ت...تو
ل....لیلی.....م... مرد ؟؟؟؟
شوگا:مثل اینکه
ویو شوگا
تا یکی از مردان خواست حرف بزنه تو قلب و مغز همشون تیر زدم:)))))
ا/ت هم که این وسط داشت جلوی خودش رو میگرفت تا حالش بد نشه
از اونجا رفتیم و شب به خونه ی خودمون برگشتیم
~~~~~~~~~~~~~~~~
ویو ا/ت
الان سال ها از اون اتفاق میگذره
من و جیمین باهم ازدواج کردیم و همچنین شوگا و سوجین هم باهم ازدواج کردن
الان داریم سعی میکنیم دوستای جیمین رو با دوستای من مچ کنیم😂😂
زندگی خیلی خوب و راحت و خوشحالی داریم خیلی بهمون خوش میگذره
خب دیگه
همین
بای بای 💜
_______________
ببینین چقدر خوب تمومش کردم🌝
وایییییی باورتون میشه فیک تموم شدددد🥲
بشنین گریه کنین 😂🫂🫂
راستی هر وقت فیک جونکوک رو نوشتم میزارم
ممکنه همین امشب باشه میتونه فردا باشه نمیدونم🥲
بابای ✨🫂
پارت ۲۷( پارت اخررررر(::::)
جیمین:چیشده آقای دکتر؟ حالش خوب میشه؟
دکتر: بله حالش خوب میشه
فقط چند میلی متر مونده بود تا به قلبش برسه
سوجین:وای خدایا شکرت
وایییی دخملم اگه به قلبش میخورد چییییی
اون پدر سگا رو باید پیدا کنم بکشمشونننن
جیمین:دوست پسرتون کشتنش یادته
سوجین:لیلی رو میکشممممممم
جیمین:بکش
سوجین:فکر کردم قراره بزنی چلاغم کنی
جیمین:چرا آخه باید بخاطر اون هرزه همچین کاری کنم آخه
نه اینکه دوستت داشته باشما
ولی بالاخره تو حداقل مث اون هرزه نیستی
&بعد چند ساعت تونستن برن داخل تا ا/ت رو ببینن و بعد از دو سه روز ا/ت مرخص میشه و میرن خونه و زندگی عادی ای دارن
ویو ا/ت
بعد از اون اتفاق کلا بیرون نرفتم
تا اینکه توی خونه پوسیدم و رفتم بیرون (با جیمین) تا قدم بزنیم و حرف بزنیم و بخندیم و فلان و بیسار
البته به سوجین و شوگا هم گفتیم بیان
داشتیم راه میرفتیم که باز هم این هرزه خانم پیداش شد
ولی نه مثل همیشه
با یه لباس مشکی خیلی باز و یه تفنگ و چند تا پسر غول بیابونی که کنارش بودن بود
جیمین:نمیخوای دست از سر ما برداری نه؟
لیلی:تا وقتی همتون رو نکشم نه!
شوگا:حالا مطمئنی ما قراره بمیریم؟
سوجین: دوست دارم جوری ضایعتون کنیم که اون دنیا خجالت بکشید
ویو ا/ت
میدونستم من آدم اصلی هه هستم که لیلی میخواد بکشه برای همین هیچ حرفی نزدم
سرم پایین بود که لیلی تفنگ رو سمتم کشید میخواد تیر رو به سرم بزنه که شوگا اومد جلوم و دوتا تیر توی مغزش زد:))))))))
ا/ت: ش...شوگا.....ت...تو
ل....لیلی.....م... مرد ؟؟؟؟
شوگا:مثل اینکه
ویو شوگا
تا یکی از مردان خواست حرف بزنه تو قلب و مغز همشون تیر زدم:)))))
ا/ت هم که این وسط داشت جلوی خودش رو میگرفت تا حالش بد نشه
از اونجا رفتیم و شب به خونه ی خودمون برگشتیم
~~~~~~~~~~~~~~~~
ویو ا/ت
الان سال ها از اون اتفاق میگذره
من و جیمین باهم ازدواج کردیم و همچنین شوگا و سوجین هم باهم ازدواج کردن
الان داریم سعی میکنیم دوستای جیمین رو با دوستای من مچ کنیم😂😂
زندگی خیلی خوب و راحت و خوشحالی داریم خیلی بهمون خوش میگذره
خب دیگه
همین
بای بای 💜
_______________
ببینین چقدر خوب تمومش کردم🌝
وایییییی باورتون میشه فیک تموم شدددد🥲
بشنین گریه کنین 😂🫂🫂
راستی هر وقت فیک جونکوک رو نوشتم میزارم
ممکنه همین امشب باشه میتونه فردا باشه نمیدونم🥲
بابای ✨🫂
۳.۳k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.