امروز به مرگ خودم فکر کردم به شیوه مردنم به لحظات پایان

امروز به مرگ خودم فکر کردم؛ به شیوه مردنم. به لحظات پایانی. به کسانی که متاثر خواهند شد، کسانی که ناظر بر تغسیل بدنم هستند، آن‌هایی که پیکرم را حمل می‌کنند، آنهایی که به مراسم تدفین می‌آیند، سنگ را روی قبر گذاشته و برایم فاتحه می خوانند و آنهایی که برایم گریه می کنند..
قطعاً روزهایی خواهد آمد که نبودنم را برای دقایقی فراموش خواهند کرد و بعدترَش برای ساعت‌ها. روزهایی خواهد آمد که فراموشی من به روز و هفته و ماه می کشد، اصلا خواست نوع بشر است که در طلب نانِ معیشت حتی عزیزترین کَسان خود را از خاطر ببرد، چه رسد ما که جز دردسر، سختی و اضطراب های گاه و بی‌گاه برای اطرافیان خود، هیچ نداشته‌ایم.
اگر همچنان سنت حسنه‌ی سر قبر کسی رفتن تا روزهای مرگ من پابرجا مانده باشد، روز شمار دیدار من بر سر مزارم از هفته گرد، به ماه گرد و نهایتاً به سالگرد و بعدها به غروب پنجشنبه‌ای که «دلمان گرفته و به دیدار اهل قبور برویم» خواهد کشید؛
همان‌طور که دستم را زیر چانه‌ام گذاشته بودم و جلوی چشمانم کتاب نیمه کاره‌ام مانده بود، دقایقی به حال مُرده‌ی خود گریستم. به تنهایی‌اش، به حال غریبش، سکوت پس از مرگش که هیچ شمعی از بیرون، تاریکی قبرش را در درون روشن نمی‌کند. به حال ناخوشِ خودم بعد از مرگ که کاغذ و قلم نخواهم داشت تا برای تسکین، از آن بنویسم..
این چنین است که _مرگ_ برای رهایی از روزمرگی‌های طاقت فرسا نسخه خوبی نیست.
ما در مرگ شاید خیلی تنهاتر از امروز باشیم!

_زهرا نوروزی
دیدگاه ها (۱)

|جَبَرَ الله قُلوباً لایَعلمـُ بِڪَسرِها سِوَاه!|‌‏خدا بند ب...

خرقه‌ای که دنیا برای ما دوخت به تن روح‌مان تنگ می‌آمد.نپذیرف...

به زندگی بازگردید، حتی اگر کسی نبود دستتان را بگیرد، تنهایی....

-برای هیچ چیز اصرار نکنشدنی؛ میشهموندنی؛ می‌مونهاومدنی؛ میاد...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط