اینم از این
ازدواج اجباری
پارت27
هانا"
خیلی بیخیال نگام میکرد و مامان بزرگه برگشت عقب..
خانوم بزرگ: چیشده بچه ها؟
کوک: هیچی..
گوشی رو ازم گرفت و گذاشت توی جیبش..
هانا: ببین عجب پر روییه هاااا.. بده من..
(خانوم بزرگ رو میزنم خانوم)
خانوم: چیزی شده؟
کوک: نه..
هانا: بدش میگم..
کوک: گوشیه خودمه..
هانا: چرا دروغ میگی؟
خانوم: سربه سر هم نزارین.. پیاده شین..
همشون پیاده شدن و منو جونگ کوک با اخم به هم نگاه میکردیم..
کوک: نمیخوای پیاده شی؟
هانا: نه من واقعا یه سوال دارم ازت..
کوک: باشه بعدا
هانا: دقیقا الان چیکارمی که اونو گرفتی؟ بده میگم...
کوک: دلم نمیخواد.. مگه باید حتما یه کارت باشم؟
هانا: باشه نده میخرم..
از جام بلند شدم و لنگ لنگو اومدم بیرون..
اونم پشت سرم اومد بیرون..
ادماشون چمدونامونو برداشت و میبرد تو..
سهون گوشیش رو گذاشت توی جیبش و دست بکهیون رو گرفت..
جونگ کوک بی خیال جلو تر رفت با مامان جونش تو..
منم یواش یواش راه میرفتم..
هانا: عوض اینکه بیای منو بگیری میچسبی به مامان بزرگت؟ خرررر
سهون و بکی برگشتن سمت من که خیلی عقب بودم و لنگ لنگ میزدم..
سهون اومد روبه روم وایستاد..
سهون: جونگ کوک کجاست؟
هانا: جلوتر رفتش.. ولش کن..
سهون: تا تو برسی تو هواپیما رفته یکم سریع تر بیا..
دستموکشید و تند تندراه میرفت..
که یهوپام گرفت..
هانا: عاای..
سهون: لوس بازی در نیار از پرواز جا میمونیم..
هانا: عادت داری حایی میری دست یکیو بگیری؟
سهون: اره..
هانا: خب دست منو نگیر احساس خودی میکنم..
سهون: بغلت کنم؟
هانا: عاع نه..
سهون: چرا همینو میخوای
هانا: نه نههه..
براید استایل بغلم کرد و بدو بدورفت تو..
بکهیون بهمون میخندید و مسخرم میکرد..
بکی: به نظرم باهم اژدواج کنین شایسته همین.. خخخ
سهون: خفه شو الان جونگ کوک میفهمه کلتو میکنده.. خخخ
هانا: اووه عشقم.. (😂)
دستم و گذاشتم روی صورتشو نازش کردم..
سهون: چته؟
هانا: نازی نازی.. اَته(😂)
یهو زدمتوی گوشش..
___________
پارت27
هانا"
خیلی بیخیال نگام میکرد و مامان بزرگه برگشت عقب..
خانوم بزرگ: چیشده بچه ها؟
کوک: هیچی..
گوشی رو ازم گرفت و گذاشت توی جیبش..
هانا: ببین عجب پر روییه هاااا.. بده من..
(خانوم بزرگ رو میزنم خانوم)
خانوم: چیزی شده؟
کوک: نه..
هانا: بدش میگم..
کوک: گوشیه خودمه..
هانا: چرا دروغ میگی؟
خانوم: سربه سر هم نزارین.. پیاده شین..
همشون پیاده شدن و منو جونگ کوک با اخم به هم نگاه میکردیم..
کوک: نمیخوای پیاده شی؟
هانا: نه من واقعا یه سوال دارم ازت..
کوک: باشه بعدا
هانا: دقیقا الان چیکارمی که اونو گرفتی؟ بده میگم...
کوک: دلم نمیخواد.. مگه باید حتما یه کارت باشم؟
هانا: باشه نده میخرم..
از جام بلند شدم و لنگ لنگو اومدم بیرون..
اونم پشت سرم اومد بیرون..
ادماشون چمدونامونو برداشت و میبرد تو..
سهون گوشیش رو گذاشت توی جیبش و دست بکهیون رو گرفت..
جونگ کوک بی خیال جلو تر رفت با مامان جونش تو..
منم یواش یواش راه میرفتم..
هانا: عوض اینکه بیای منو بگیری میچسبی به مامان بزرگت؟ خرررر
سهون و بکی برگشتن سمت من که خیلی عقب بودم و لنگ لنگ میزدم..
سهون اومد روبه روم وایستاد..
سهون: جونگ کوک کجاست؟
هانا: جلوتر رفتش.. ولش کن..
سهون: تا تو برسی تو هواپیما رفته یکم سریع تر بیا..
دستموکشید و تند تندراه میرفت..
که یهوپام گرفت..
هانا: عاای..
سهون: لوس بازی در نیار از پرواز جا میمونیم..
هانا: عادت داری حایی میری دست یکیو بگیری؟
سهون: اره..
هانا: خب دست منو نگیر احساس خودی میکنم..
سهون: بغلت کنم؟
هانا: عاع نه..
سهون: چرا همینو میخوای
هانا: نه نههه..
براید استایل بغلم کرد و بدو بدورفت تو..
بکهیون بهمون میخندید و مسخرم میکرد..
بکی: به نظرم باهم اژدواج کنین شایسته همین.. خخخ
سهون: خفه شو الان جونگ کوک میفهمه کلتو میکنده.. خخخ
هانا: اووه عشقم.. (😂)
دستم و گذاشتم روی صورتشو نازش کردم..
سهون: چته؟
هانا: نازی نازی.. اَته(😂)
یهو زدمتوی گوشش..
___________
۱۳.۱k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.