پارت جدید

ازدواج اجباری
پارت26

هانا"
در باز شد و خدمتکار با یه لیوان ابمیوه اومد تو..

سهون: برای هاناست؟
خدمتکار: بله...
کوک: هانا.. اینو بخور..
بکی: بیا هانا خانوم خبر خوب.. جونگ کوکم میاد.. زود باش زنگ بزن به مامان بابات بگو یه هفته نیستی.. قراره عشق و حال کنیم.. بدوو..
هانا: هوم.. یه هفته خیلی زیاده.. راستی..
کوک: منم گفتم یه هفته زیاده..
هانا: گوشیم تو اتاقته؟ نیاوردیش؟
کوک: نه..
هانا: اه..
سهون: خب با گوشیه جونگ کوک تماس بگیر..
کوک: بیا..

گوشی روگرفتم و به مامان زنگ زدم..

"یک ساعت بعد"

قرار شد اونام چند روز دیگه بیان جای ما..
توی ماشین نشسته بودیم..

ماشین شخصی بود و هممون توی ماشین بودیم..
من و کوک و سهون عقب بودیم.. من وسط نشسته بودم..

بکی روی اون صندلی جلو نشسته بود و خانوم بزرگه هم اون طرف..
یک صندلی خالی بود..

سهون سرش تو گوشیش بود و هنسفری زده بود...

جونگ کوکم دستم و شل گرفته بود و خوابیده بود..
بکهیون اهنگ گوش میداد و یکم میرقصید..
خانوم بزرگه با تلفن حرف میزد..

منم بین این دوتا نشسته بودم به راننده نگا میکرد م بی حوصله فکر و خیال..

یعنی قراره کل راه رو اینحوری باشیم؟
اما من نمیتونم..

با ارنجم زدم به سهون و سرش رو برگردوند سمت من و یکی از هنسفریش رو برداشت..

سهون: هوم؟
هانا: یکیشو بده من منم گوش کنم.. حوصلم سرر رفت..
سهون: از جونگ کوک بگیر..
هانا: خوابه..
سهون: خب بیدارش کن..
هانا: انقدر خسیس نباش من حتی گوشی هم ندارم..
سهون: اخییی دام برات سوخت.. خب از بکهیون بگیر..
هانا: تو چقدر خرری..
سهون: خودتی..

بی تفاوت هنسفری رو گذاشت توی گوشش و سرشوکرد توی گوشیش..

یواش دست جونگ کوک رو ول کردم و از حام بلند شدم و رفتم روبه روی بکهیون..

بکی: چیزی شده؟
هانا: حوصلم سرر رفته..
بکی: الان دیگه میرسیم..
هانا: هههفف.. مگه نگفتین تو سئول نیست؟ اینجا که سئوله..
بکی: نه با هواپیما میریم.. توی بوسانه..
هانا: اها.. چییی؟ گفتی بوساان؟
بکی: اره
هانا: خب چرا زود تر نگفتین؟
بکی: فکر کردم میدونی..
هانا: اه.. من گوشیم همرام نیست.. ای خداااا..
بکی: عااا.. خب چرا نیاوردی؟
هانا: جا موند یادم رفت..
بکی: باید بگیری..
هانا: از کی؟
بکی: به جونگ کوک بگواز توی فرودگاه برات یکی بگیره..
هانا: بخرم؟
بکی: اره

روموکردم به کوک که توی خواب نازش بود..

هانا: گوشیتو بده..
بکی: عاا..

گوشیشو گرفتم وزنگ زدم به گوشیم..
بوق میخورد اما کسی جواب نمیداد.. اما صداش میومد..

هانا: این صدای گوشیه منه..
بکی: عهه؟ شاید قاطی چمدونت اوردن..
هانا: عهههه؟ الان درستش میکنم..

گوشی رو دادم به بکی و اومدم کنار جونگ کوک..
بیدار شد و بهم نگاه کرد..
گوشی رو از توی جیبش برداشتم و نشونش دادم..
دیدگاه ها (۰)

اینم از این

پارت جدید

اینم از اینن

اینم از این

پلیس. ابلیس. part ¹⁹هانا : اوکی بابا بریم با این دو...

پلیس. ابلیس. part ¹⁸ا.ت و هانا شروع میکنم به حرف...

پلیس. ابلیس. part ²⁰جونگ کوک : برید خدارو شکر کنید ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط