پارت جدید
ازدواج اجباری
پارت28
بکی: مثل اینکه بهت ساخته..
سهون: نکن الان کوک میبینه..
هانا: نازی نازی اَته...
نازش میکردم، نازش میکردم، بعد یواش میزدم توی گوشش و بکی میخندید..
سهون: بسهه. خوبه نرو رو مخم..
بکی: بخداا که حال کردم..
هانا: تو منو دقیقا اینجوری کردی برا پام.. نه.. یعنی چیزی توی همین چیزا.. فهمیدی؟
سهون: راستشو بخوای نه..
هانا: حالا.. نازی نازی.. اَتــــه..
که یهو جونگ کوک اومد و من و از بغلش اورد پایین و خیلی خشن زد توی گوشم و چند قدم رفتم عقب..
سهون: یااا جونگ کوک..
کوک: شما دوتااااا.. خیلی با هم صمیمیی شدین..
گریم گرفت و پشت بکهیون قایم شدم..
بکی: هانا خوبی؟
کوک: هانا بیا اینجا..
سرمو تکون دادم و عصبانی اومد و دستم و محکم گرفت و چسبوندم به ستون وسط فرودگاه..
سهون: جونگ کوووک.. بسههه..
کوک: به تو مربوط نیست..
سهون: اون هیچ کاری نکرده منبغلش کردم..
خانوم: چیشده؟
کوک: هیچی.. ببخشید..
خانوم: تو چرا گریه میکنی؟
کوک: چیزی نیست پاش هنوز درد میکنه..
خانوم: ده دقیقه دیگه پروازه..
کوک: ما الان برمیگردیم...
براید استایل بغلم کرد و خیلی تند تند منو برد توی یک سالن خلوت..
دوباره یکی محکم تر زد توی گوشم و افتادم روی زمین...
گریم گرفت و بی صدا اشک میریختم..
روی نوک پاش نشست و دستشو گذاشت زیر چانم و سرمو گرفت بالا..
کوک: ببین بچه جون.. بخوای باهام بازی کنی بد تر از اینم میشه.. پس حواستو خوب جمع کن..
بلند تر گریم گرفت و دوتا دستامو مشت کردم که دستامو گرفت...
تکون میدادم که ولم کنه و اون سفت گرفته بود و بهم نیش خند میزد..
کوک: چیه؟ میخوای منو بزنی؟
هانا: ولم کن..
سهون: ولش کن.. با تو امم..
ادامه دارد..
پارت28
بکی: مثل اینکه بهت ساخته..
سهون: نکن الان کوک میبینه..
هانا: نازی نازی اَته...
نازش میکردم، نازش میکردم، بعد یواش میزدم توی گوشش و بکی میخندید..
سهون: بسهه. خوبه نرو رو مخم..
بکی: بخداا که حال کردم..
هانا: تو منو دقیقا اینجوری کردی برا پام.. نه.. یعنی چیزی توی همین چیزا.. فهمیدی؟
سهون: راستشو بخوای نه..
هانا: حالا.. نازی نازی.. اَتــــه..
که یهو جونگ کوک اومد و من و از بغلش اورد پایین و خیلی خشن زد توی گوشم و چند قدم رفتم عقب..
سهون: یااا جونگ کوک..
کوک: شما دوتااااا.. خیلی با هم صمیمیی شدین..
گریم گرفت و پشت بکهیون قایم شدم..
بکی: هانا خوبی؟
کوک: هانا بیا اینجا..
سرمو تکون دادم و عصبانی اومد و دستم و محکم گرفت و چسبوندم به ستون وسط فرودگاه..
سهون: جونگ کوووک.. بسههه..
کوک: به تو مربوط نیست..
سهون: اون هیچ کاری نکرده منبغلش کردم..
خانوم: چیشده؟
کوک: هیچی.. ببخشید..
خانوم: تو چرا گریه میکنی؟
کوک: چیزی نیست پاش هنوز درد میکنه..
خانوم: ده دقیقه دیگه پروازه..
کوک: ما الان برمیگردیم...
براید استایل بغلم کرد و خیلی تند تند منو برد توی یک سالن خلوت..
دوباره یکی محکم تر زد توی گوشم و افتادم روی زمین...
گریم گرفت و بی صدا اشک میریختم..
روی نوک پاش نشست و دستشو گذاشت زیر چانم و سرمو گرفت بالا..
کوک: ببین بچه جون.. بخوای باهام بازی کنی بد تر از اینم میشه.. پس حواستو خوب جمع کن..
بلند تر گریم گرفت و دوتا دستامو مشت کردم که دستامو گرفت...
تکون میدادم که ولم کنه و اون سفت گرفته بود و بهم نیش خند میزد..
کوک: چیه؟ میخوای منو بزنی؟
هانا: ولم کن..
سهون: ولش کن.. با تو امم..
ادامه دارد..
۱۴.۲k
۲۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.