پارت هجده
پارت هجده
وارد خونه شدن که مریم رو بغل کردم و بوسش کردم دیگه بعد از احوال پرسی اومدن نشستن
ارشام روبه امیر گفت:راستی گیتار رو اوردی
امیر :اره اوردم
یهو مریم باداد گغت:واااااااااااااااای تموم شد
امیر:چی تموم شد؟؟؟؟؟؟
مریم:گودال
من:اها منم یه وقتایی نگاش میکنم
مریم:سریع بزن جم دارام
منم زدم کانال GEM که داشت صحنه ی ناموسی پخش میکرد
امیر :چشاتونو درویش کنین مناسب مجردا نییت
مریم:بزار فیامو نگا کنم
من:همچین میگی فیلم انگار دعوایی یا خرفی میخوان بزنن نگو میخوای ابن قحنه هاروونگا کنی خندیدم که امیر و ارشام هم خندیدن
بعد از تموم شدن فیلم
امیر رفت گیتارش رو اورد و شروع کرد به خوندن یه اهنگ که اسمش عاشق میشی
وهمش یا سرش پایین بود یا به من نگا میکرد ولی معنی نگاعش رو نمیدونستم
که تلفن خونه زنگ خورد وقتی برداشتم گفتم:بله بفرمایین
پشت خط که یه مرد بود:اقای بهرامی و همسرشون بر اثر تصادف فوت شدن شمااز بستگانشون هستین؟؟؟؟
از چیزی که میشنیدم یه جیغ کشیدم و رو زمین افتادم و زدم زیر گریه
ارشام بانگرانی اومد سمتم و تلفن رو برداشت و از صداهای پشت خط داشت اشک هاش رو گونش میچکید
خدایا یعنی چی یعنی دروغه بلند شدم ولی سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
به نوری که از پنجره میتابید چشام رو باز کردم که مریم باگریه گفت:حالت خوبه عزیزدلم
من:نه خیلی خوبم توپ توپ اخه این چه شوخی بود و زدم زیر گریه
خدایا مامان و بابام رفتن اون دنیا ولی چرا من و ارشام هنوز خیلی جوون بودیم من ۲۲سالم بود ارشام هم ۲۵سالش هنوز ازدواج هم نکرده بودیم هنوز دوری داغ پدر و مادر رو نچشیده بودیم ولی خدایا مگه ما چیکار کرده بودیم ابن تاوان کدوم گناه بود هاا خدا جواب بده
سُرم رو از دستم کشیدم و از تخت اومدم پایین گفتم:ارشام کجاست
مریم: حالش خوب نبود رفت فسا دنبال کارا
شروع کردم به ناله کردن خدایااا باورش واسم سخته خیییلی
یک هفته بعد
هفت روز از فوت کسایی که تموم دنیام بودن میگذشت دوتا عمو داشتم به اسم های کیان و ارش
عمه نداشتم و از خانواده مادری هم یه خاله و یه دایی داشتم به اسم های فریبا و فرید
دایی فرید یه پسر و دختر دوقلو داشت که ۱۵سالشون بود ، خاله فریبا هم به پسر داشت که ۲۵سالش بود
عمو کیان دوتا پسر داشت که هردو رفته بودن المان واسه درس خوندن ولی بافوت پدر و مادرم راهی ایران بودن، عمو ارش هم دوتادختر و یه پسر داشت یه پسرش و یه دخترش ازدواج کرده بودن و دخترش هم که۱۷سالش بود ، از بودنشون افتخار میکردم واقعا خیلی دوسشون داشتم مثل کوه پشت من و ارشام بودن
الهی بمیرم واسه داداشم تاحالا گریه کردنش رو از نزدیک ندیده بودم ولی بااین اتفاق همش تو خودش بود و شبا گریه میکرد
خودمم دست کمی ازش نداشتم
بعداز مراسم هفته همه داشتن میرفتن فقط امیر و خانوادش و عمو کیان و عمو ارش و خاله فریبا مونده بودن
پدر امیر اومد بالای قبر پدرم نشست و گفت:الهی بمیرم واست برادر حقت نبود الهی قربونت برم و زد زیر گریه
اصلا حالم خوب نبود ارشام اومد بالاسرم و بغلم کرد و باهم گریه کردیم ، توی اغوشش احساس امنیت میکردم تنها کسی که توی دنیا داشتم فقط اون بود
بیچاره نسیم این چند روز مثل کوه پشتم بود و دلداریم میداد مثل خواهر نداشتم بود
تواین به هفته دانشگاه نرفته بودم حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم فقط کارم شده بود گریه
ادامه دارد
tayp:aram
وارد خونه شدن که مریم رو بغل کردم و بوسش کردم دیگه بعد از احوال پرسی اومدن نشستن
ارشام روبه امیر گفت:راستی گیتار رو اوردی
امیر :اره اوردم
یهو مریم باداد گغت:واااااااااااااااای تموم شد
امیر:چی تموم شد؟؟؟؟؟؟
مریم:گودال
من:اها منم یه وقتایی نگاش میکنم
مریم:سریع بزن جم دارام
منم زدم کانال GEM که داشت صحنه ی ناموسی پخش میکرد
امیر :چشاتونو درویش کنین مناسب مجردا نییت
مریم:بزار فیامو نگا کنم
من:همچین میگی فیلم انگار دعوایی یا خرفی میخوان بزنن نگو میخوای ابن قحنه هاروونگا کنی خندیدم که امیر و ارشام هم خندیدن
بعد از تموم شدن فیلم
امیر رفت گیتارش رو اورد و شروع کرد به خوندن یه اهنگ که اسمش عاشق میشی
وهمش یا سرش پایین بود یا به من نگا میکرد ولی معنی نگاعش رو نمیدونستم
که تلفن خونه زنگ خورد وقتی برداشتم گفتم:بله بفرمایین
پشت خط که یه مرد بود:اقای بهرامی و همسرشون بر اثر تصادف فوت شدن شمااز بستگانشون هستین؟؟؟؟
از چیزی که میشنیدم یه جیغ کشیدم و رو زمین افتادم و زدم زیر گریه
ارشام بانگرانی اومد سمتم و تلفن رو برداشت و از صداهای پشت خط داشت اشک هاش رو گونش میچکید
خدایا یعنی چی یعنی دروغه بلند شدم ولی سرم گیج رفت و دیگه هیچی نفهمیدم
به نوری که از پنجره میتابید چشام رو باز کردم که مریم باگریه گفت:حالت خوبه عزیزدلم
من:نه خیلی خوبم توپ توپ اخه این چه شوخی بود و زدم زیر گریه
خدایا مامان و بابام رفتن اون دنیا ولی چرا من و ارشام هنوز خیلی جوون بودیم من ۲۲سالم بود ارشام هم ۲۵سالش هنوز ازدواج هم نکرده بودیم هنوز دوری داغ پدر و مادر رو نچشیده بودیم ولی خدایا مگه ما چیکار کرده بودیم ابن تاوان کدوم گناه بود هاا خدا جواب بده
سُرم رو از دستم کشیدم و از تخت اومدم پایین گفتم:ارشام کجاست
مریم: حالش خوب نبود رفت فسا دنبال کارا
شروع کردم به ناله کردن خدایااا باورش واسم سخته خیییلی
یک هفته بعد
هفت روز از فوت کسایی که تموم دنیام بودن میگذشت دوتا عمو داشتم به اسم های کیان و ارش
عمه نداشتم و از خانواده مادری هم یه خاله و یه دایی داشتم به اسم های فریبا و فرید
دایی فرید یه پسر و دختر دوقلو داشت که ۱۵سالشون بود ، خاله فریبا هم به پسر داشت که ۲۵سالش بود
عمو کیان دوتا پسر داشت که هردو رفته بودن المان واسه درس خوندن ولی بافوت پدر و مادرم راهی ایران بودن، عمو ارش هم دوتادختر و یه پسر داشت یه پسرش و یه دخترش ازدواج کرده بودن و دخترش هم که۱۷سالش بود ، از بودنشون افتخار میکردم واقعا خیلی دوسشون داشتم مثل کوه پشت من و ارشام بودن
الهی بمیرم واسه داداشم تاحالا گریه کردنش رو از نزدیک ندیده بودم ولی بااین اتفاق همش تو خودش بود و شبا گریه میکرد
خودمم دست کمی ازش نداشتم
بعداز مراسم هفته همه داشتن میرفتن فقط امیر و خانوادش و عمو کیان و عمو ارش و خاله فریبا مونده بودن
پدر امیر اومد بالای قبر پدرم نشست و گفت:الهی بمیرم واست برادر حقت نبود الهی قربونت برم و زد زیر گریه
اصلا حالم خوب نبود ارشام اومد بالاسرم و بغلم کرد و باهم گریه کردیم ، توی اغوشش احساس امنیت میکردم تنها کسی که توی دنیا داشتم فقط اون بود
بیچاره نسیم این چند روز مثل کوه پشتم بود و دلداریم میداد مثل خواهر نداشتم بود
تواین به هفته دانشگاه نرفته بودم حوصله ی هیچ کاری رو نداشتم فقط کارم شده بود گریه
ادامه دارد
tayp:aram
۸.۸k
۲۱ تیر ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.