بچه تر که بودم و با مامان خرید میرفتم

‌•🌾•بچـه تر که بـودم و با مامان خرید میـرفتم،
وقتی یه چیـزی میخریـدم،
مامان میگفت دیگـه به ویترینا نگـاه نکن،
فقط حواسـت و نگاهت به اونی باشـه که تو دستتـه
اونی که انتخابـش کردی،
چون انتخـاب خودته،
خوب و بد انتخـابت بوده پس بایـد به انتخابِ خودت اح»ترام بذاری،
نه که تا چشـمت خورد به یه چیز بهـتر پشیمون شی از انتخاب قبلیـت...
ولی من که دسـت تو دستِ دختـرم برم خرید بهش میـگم،
اول خوب نگـاه کن دور و برتو،
بعد انتـخاب کن...
یه چـیزی رو انتخاب کـن که حتی اگه هزار تا چیز بهـترم دیدی باز اون به نظـرت از همه بهتر بیـاد،
نمیتونی بعد انتـخاب کردنش جلوی چشـماتو بگیری که نبیـنی چیزای بهترو
ولی میتـونی یه چیزو انتخاب کنـی
که چشـمات نخواد بهتر از اونو ببیـنه حتی.
دیدگاه ها (۳۴)

~🌙نشسـته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکـر...

~🌙مدتـی بود در کافه ی یک دانشـگاه کار میکردم و شب را هم همان...

•🌾•من در زندگـی‌ آدمهـای زیادی را از دست دادم، رابطه‌های تلـ...

••🌼 «پای من شکست، وقتی دوازده سالم بود. سر کلاس ژیمیناستیک، ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط