~🌙نشسـته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه می
~🌙نشسـته بودم کنار پنجره و داشتم محوطه دانشکده رو نگاه میکـردم،
درِ کلاس باز شد و اومد نشـست رو به روم، یه لحظه جا خوردم،
موهاشـو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبـردی لای موهاش
از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مـویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندیـد گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخـوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟
میخوای بگی اونـجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتـم و فقط نگاهش کردم،
ادامـه داد از صبح که اومدم دانشگاه
هر کدوم از بـچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگـن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهـت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشـمام، گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سـوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینـکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگـه؟
چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی مـوی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهـش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیـدمش توی دانشگاه،
بچه ها گفتن دیروز کارای انصـرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفـت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشـنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیـدم دانشگاه،
اون دوشنبه وقتی رفتم سـر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره بـرام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسـته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسـکافه بیاد کنارم بشینه
و وقتی داشـتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منـطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منـتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخـورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینـارو وقتی فهمیدم که رفته بود،
واسه همـیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفـت!
میدونی ما بعـضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم،
حـسش نمیکنیم،
انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سـرد میشه، ذوقش کور میشه! مگه آدم چـقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمـیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری،
بهش بفـهمونی فلانی حواسم هستا، حتی بـعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسـته،
خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهـرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی،
یه کـلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میـفهمی؟
این نیاز اگه برطرف نشه برای همیـشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی،
چون انـقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقـت فکر نمیکردی بذاره بـره!
اما ببین...آدمای اینـجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حـس میشه!
با توام...حواسـت هست؟؟؟
درِ کلاس باز شد و اومد نشـست رو به روم، یه لحظه جا خوردم،
موهاشـو کوتاه کرده بود، انقدر کوتاه که اگه دست میبـردی لای موهاش
از بین انگشت های دستت هیچ تارِ مـویی بیرون نمیزد.
قبل از اینکه حرفی بزنم خندیـد گفت چیه؟ توام مثه بقیه میخـوای بگی موی بلند خیلی بیشتر بهت میومد؟
میخوای بگی اونـجوری خیلی جذاب تر بودی؟
هیچی نگفتـم و فقط نگاهش کردم،
ادامـه داد از صبح که اومدم دانشگاه
هر کدوم از بـچه ها که منو میبینن همینو بهم میگن
گفتم خب راست میگـن دیگه موی بلند خیلی بیشتر بهـت میومد،
یکم اومد نزدیک تر زل زد تو چشـمام، گفت یه سوال دارم
سرمو تکون دادم که سـوالت چیه؟
گفت چرا قبل از اینـکه کوتاه کنم یبار بهم نگفتی موهات قشنگـه؟
چرا حتی یبار به زبون نیاوردی که فلانی مـوی بلند بهت میاد؟
راست میگفت، تا حالا بهـش نگفته بودم، پا شد و از کلاس رفت بیرون،
فردای اونروز ندیـدمش توی دانشگاه،
بچه ها گفتن دیروز کارای انصـرافش انجام شد و رفت واسه همیشه.
یکم ناراحت شدم اما بعد یادم رفـت، یه هفته از رفتنش گذشت،
من کلاسهای روز دوشـنبه رو بخاطر اینکه تا ظهر سرکار بودم دیر میرسیـدم دانشگاه،
اون دوشنبه وقتی رفتم سـر کلاس دیگه اون صندلیِ ردیفِ آخر کنارِ پنجره بـرام خالی نبود!
وقتی با بچه ها نشسـته بودیم به حرف زدن، دیگه کسی نبود با یه لیوان نسـکافه بیاد کنارم بشینه
و وقتی داشـتم الکی مخالفت میکردم و حرفای غیر منـطقی میزدم با حرفام موافق باشه،
دیگه کسی نبود یک ساعت توی سلف منـتظر بشینه و از کلاسش بزنه که تنها ناهار نخـورم،
دیگه هیچ خبری از این اهمیت دادن ها نبود، اما من اینـارو وقتی فهمیدم که رفته بود،
واسه همـیشه رفته بود، انقدر ندیدمش که رفـت!
میدونی ما بعـضی وقتا اون کسی که باید ببینیم رو نمیبینیم،
حـسش نمیکنیم،
انقدر بهش اهمیت نمیدیم که سـرد میشه، ذوقش کور میشه! مگه آدم چـقدر تحمل داره؟
وقتی یه نفر بهت اهمـیت میده نیاز داره که گاهی به روش بیاری،
بهش بفـهمونی فلانی حواسم هستا، حتی بـعضی وقتا آدم جلوی آینه که می ایسـته،
خودش رو از چشم اون کسی میبینه که بخاطر اون توی ظاهـرش تغییر ایجاد کرده، نیاز داره یه جور دیگه نگاهش کنی،
یه کـلمه بگی فلانی امروز فرق کردی، آدم نیاز داره، میـفهمی؟
این نیاز اگه برطرف نشه برای همیـشه میره، اول رفتنش رو باور نمیکنی،
چون انـقدر حضور داشته، انقدر پررنگ بوده که هیچ وقـت فکر نمیکردی بذاره بـره!
اما ببین...آدمای اینـجوری وقتی رفتن، وقتی نبودن جای خالی شون بدجوری حـس میشه!
با توام...حواسـت هست؟؟؟
۲۴۳.۹k
۱۲ شهریور ۱۴۰۰