رمان شازده کوچولو
رمان شازده کوچولو
پارت ۱۰۹
ارسلان: قند عسلم خودت دوست داشتی بیای
دیانا:آره ولی تو تا الان خودت میوه خوردی حتی یه کوچولو هم به من ندادی
ارسلان :منظور شما اینکه بنده براتون میوه بچینم
دیانا: با رضایت سر تکون دادم
ارسلان: بفرمایید بعید نمیدونم سمیرا دروغ گفته باشه میت به غذا و میوه به لواشک چیزای هول انگیز زیاد شده
دیانا: نگاه تیزی بهش انداختم
ارسلان: اوخ اوخ من نخورم تورو
دیانا:با خنده سر بالا انداختم
ارسلان: کنار هم راه میرفتیم بهش گفتم فردا میخواییم بریم شهر
دیانا: واقعا
ارسلان: بله مثل بجه ها ذوق کرده بود مثل بچه ها بازیش گرفته بود ورجه وورجه میکرد تو باغ سر به سرم میزاشت
پارت ۱۰۹
ارسلان: قند عسلم خودت دوست داشتی بیای
دیانا:آره ولی تو تا الان خودت میوه خوردی حتی یه کوچولو هم به من ندادی
ارسلان :منظور شما اینکه بنده براتون میوه بچینم
دیانا: با رضایت سر تکون دادم
ارسلان: بفرمایید بعید نمیدونم سمیرا دروغ گفته باشه میت به غذا و میوه به لواشک چیزای هول انگیز زیاد شده
دیانا: نگاه تیزی بهش انداختم
ارسلان: اوخ اوخ من نخورم تورو
دیانا:با خنده سر بالا انداختم
ارسلان: کنار هم راه میرفتیم بهش گفتم فردا میخواییم بریم شهر
دیانا: واقعا
ارسلان: بله مثل بجه ها ذوق کرده بود مثل بچه ها بازیش گرفته بود ورجه وورجه میکرد تو باغ سر به سرم میزاشت
- ۳.۲k
- ۰۶ شهریور ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط