پارت

#پارت_۸۰
دلینا..دلینا...الهی خدا از رو زمین برت داره....که روز اول زندگیمون باید اینجوری باهم دعوا کنیم....الان من باید برم از دلش در بیارم یااون بیاد از من معذرت خواهی کنه؟...آرتین میدونه من از داد زدن بدم میاد...حاظرم منو بزنه ولی سرم داد نزنه...همونجور تو آشپزخونه نشسته بودم...صدای داد و بیداد آرتینو شنیدم...پاشدم رفتم سمت اتاق...داشت با دلینا حرف میزد...بدجور داد میزد..ًرفتم تو...

+خفه شو....خفه شو...دلینا زندت نمیزارم عوضی

رفتم سمتش گوشیو از دستش دراوردم و قطع کردم

_آرتین الان سکته میکنی!اروم باش..توروخدا...بیا بشین..

نشوندمش رو تخت...همونجور که به روبروش نگاه مبمرد از شدت داد زدن نفس نفس میزد گفت

+چرا قایمش کردی؟

با بغض گفتم:قایمش نکردم...انداختمش دور...بعدش میخواستم بهت بگم...انقدم سر من داد نزن...من میترسم از داد و فریاد چن بار باید بهت بگم

یخوردع تو صورتم نگاه کرد و بعدگفت:ببخشید

_نگفتم که معذرت خواهی کنی

+من این حیوونو از روزمین برمیدارم...حالا ببین...آنامن الان مطمئن شدم بچه از من نیست...میخوام یجوری آبروی دلینا رو ببرم..میخوام یجوری بزنمش زمین..ولی نمیدونم باید چیکار کنم..نمیدونم چجوری...تا ی بلایی سر دلینا نیارم آتیشم خاموش نمیشه

_آرتین دیوونه شدی؟میخوای چیکار کنی مثلا؟بذار بچش بدنیا بیاد حالاا...بدبخت اون بچه

+هبچم بدبخت نیست...آنا الکی دل نسوزون

بدون اینکه جوابشو بدم پاشدمو از اتاق اومدم بیرون...رفتم اشپزخونه رو جمع و جور کردم و مشغول درست کردن ناهار شدم...میخواستم ماکارونی درست کنم..ساعتو نکاه کرد دو نیم بود...ماکارونی هم دم کشیده بود...رفتم آرتیو صدا کنم...دیدم داره لباس میپوشه

+کجا میری؟

_بیرون کار دارم

+آرتین دوونه نشیا...روز اول زندگیمونو زهرمار هردوتامون نکن...بیا غذا درست کردم

یخورده نگام کرد

_باشه برو الان میام.

رفتم غذارو کشیدم..

+کجا میخوای بری؟؟

_واسه کنسرتای سینا و امیر و رهام باید چند تا جا برم

+حالا همین امروز بلید بری.؟

_دوساعت بیشتر طول نمیکشه..بعدشم حاظر باش مامانم زنگ زد شب بریم اونجا

+باش

غذاشو خورد و از پشت میز بلند شد...صداش کردم

+آرتین

_جانم؟

+لطفا اعصابت خورد نباشه

خندید:باشه

رفت تا دم در

+عه وایسا وایسا

_چیه

سریع پریدم و لپشو بوس کردم..

+حالا برو

_دیوونه..خدافظ

+خدافظ

ظرفای ناهارم جمع کردم و شستم...رفتم یه دوش گرفتم..خب حالا بریم که حاظر شیم...یه آرایش معمولی کردم..یه مانتوی مجلسی مشکی که سر خرید عروسیم خریده بودم پوشیدم با جوراب شلواری مشکی ضخیم...یه روسری سفید مشکی و کیف و کفش ورنی مشکی...ممتظر ارتین نشسته بودم و با کوشیم ور میرفتم...گوشیم زنگ‌خورد یاشار بود...الهی فداش شم

+جونم

_سلام خانوم خانوما...چطوری؟

+سلام خوبم...تو‌خوبی؟

_اوهوم...چ خبر آنا خانوم روز اول زندگیتون

+سلاامتی اقا یاشار

_شب میای میبینمت دیگه؟

+کجا؟

_خونه ماد شوهرت

+وا خونه مادر شوهر منه‌..شما اونجا چیکار میکنین

_نمیدونم والا ولی مادر شوهرت زنگ زد ماروهم دعوت کرد

+خوبه والا

_حابا بده میخوای مارو ببینی

+تازه گذشته بذار یکم دلم تنک شه بعد

_دیوونه کاری نداری؟

+نه خدافظ

صدای در اومد...رفتم دیدم آرتینه...

+سلام

_سلام...میرم سریع یه دوش میگیرم بریم

+باش...برات لباس بذارم

_اره دستت درد نکنه

رفت تو حموم...منم یه پیرهن سفید و شلوار مشکی براش گذاشتم...از حموم اومد بیرون لباسارو پوشید

+حالا شاید ما دلمون نخواد سِت بپوشیم

_دلبخواهی نیست..بایدیه...بیا بشین موهاتو‌خشک کنم ببینم

+فدای تو

نشست جلوی آیینه و من موهاشو‌خشک‌کردم و خودش با ژل بهش حالت داد..

+بریم خانوم؟

_بریم آقا

باهم رفتیم بیرون و سوار ماشین شدیم...وقتی رسیدیم همه اومده بودن و ما آهرین نفر بودیم..

برسام:چرا دیر اومدین؟

آرتین:عشقمون کشید...بعدشم مهمون اصلی باید دیر بیاد که همه منتظرش باشن

برای تایید حرف ارتین گفتم:بله

عرفان:خب جمع کنین خودتونو

با بقیه جمع هم سلام احوالپرسی کردیم...اونشب خیلی خوب بود و خوش گذشت.ووالبته اگه تو فکر رفتنای یهوییه آذتینو فاکتور میگرفتیم...حتی یاشارم ازم پرسید آرتین چشه منم گفتم نیمدونم و یاشار میدونست که دارم دروغ میگم...
دیدگاه ها (۲۰)

#پارت_۸۱بعد شام رفتم و کنار آرتین نشستم+همه فهمیدن یهچیزیت ه...

فدا استایلت😍 😍 😍 لنتی چرا انقد خوشگل و جذابی آخه😡 😍 😍 😍

تو ثابت شده ای پسر❤ ️منتظر بازی و درخشش مقابل لیورپول هستیم....

#پارت_۷۹+آرتین.آرتین...بیا برو دوش بگیراومد تو اتاق.._آخیییش...

رمان بغلی من پارت ۴۰دیانا: خوب زشت نیست منو یاشار بریم فقط ا...

رویای من دروغ نمیگه

رمان بغلی من پارت ۵۵ستایش: روی صندلی نشستم یاشار داشت میومد ...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط