پارت ۸۱
#پارت_۸۱
بعد شام رفتم و کنار آرتین نشستم
+همه فهمیدن یهچیزیت هست..منم اعصابم خورده سر این قضیه ولی حداقل بروز نمیدم...
_اینطوری نمیه آنا بخدا فکرم خیلی مشغوله...باید از بچه ها کمک بگیرم..
+الان؟اینجا؟
_نه یع روز دیگه
+خب باشع ی روز دیگه..ولی الان قیافتو درست کن
خندید:چشم
+بی بلا
تا دیروقت اونجا بودیم..ساعت ۱۲ همه جمع کردن که برنًمنو آرتینم زچدتر از همه خدافظی کردیم و راه افتادیم...به ماشین که رسیدیم آرتین گفت
+آنا تو رانندگی میکنی؟
_چرا چیزی شده؟
+نه فقط یکم سردرد و سرگیجه دارم
_بده من سوئیچو
سوئچو از ش گرفتم.جفتمون نشستیم تو ماشین
_انقد خودتو اذیت نکن...ارتین یخدا تو تب کنی من میمیرم..نکن اینکارارو با خودت.
ارتین خسته و با عشق نگام کرد
+من تب کنم تو میمیری...من همینحوریشم برات مردم
یه لبخند زدمو حرکت کردم
_اگه خیلی سرت درد میکنه بریم دکتر؟
+نه بابا خوبم بریم خونه بخوابم فقط.
رسیدیم خونه.آذتین بدون اینکه لباساشو عوض کنه افتاد رو تخت.براش قرص آوردم.قرصو خورد.پاشد که بره دستشویی یهو دستشو گرفت به دیوار
+چیشد؟
_هیچی سرم یخورده گیج رفت
دستشو گرفتم یخ یخ بود
+آرتین فشارت بالا پایینه.بیا بریم دکتر.بیا.بیا اینجا بشین تا من حاظر شم
سریع یه مانتو تنم کردم و یه شالم انداختم رو سرم..دست ارتینو گرفتم و تا دم ماشین بردمش...حالش اصلا خوب نبود..خیلی ترسیده بودم ولی به روم نمیاوردم که ارتین بدتر نشه..نمیدونستم به یاشار یا عرفان زنک بزنم یا نه.رسیدیم بیمارستان
+میتونی راه بیای؟
_اره
پیادع شد.دوقدم که برداشت یهو نشست.جیغ زدم
+یا ابوالفضل...آرتین خوبی؟
گریم گرفته بود.یه مرده مه از کنارمون داشت رد میشد و صدا کردم
+آقا..آقا میشه برید چنتا پرستار صدا کنین شوهرم حالش اصن خوب نیس
_ارع اره
سریع رفت سمت اورژانس.دوتا پرستار زن با یه برانکارد اومدن..
+آرتین،پاشو قربونت برم..پاشو بخواب رو این تخت
پاشد و رو برانکارد دراز کشید.بردنش تو اورژانس..گوشیم زنگ خورد.یاشار بود
+جانم
_سلام آنا خوبی؟خواب نبودی؟
+اره مرسی خوبم.نه خواب نبودم الان واسه چی زنگ زدی؟
_دلم شور میزد..خوبین خودتو ارتین؟
با صدایی که میلرزید گفتم
+نه بیمارستانیم.آرتین فشارش خیلی پایین بود.حالش اصن خوب نبود آوردمش بیمارستان...جلچ اورژانشم حالش خیلی بد بود دکترم بالا سرشه
_دخترهٔ بی عقل چرا به من زنگ نزدی ...بیمارشتان نزدسک خونتونید؟
+اره
_خیلی خب گریه نکن من الان میام اونجا
تو راهرو قدم میزدم یع پرستاررو دیدم
+خانوم حال همسرم چطورع؟
_کدوم؟همون آقایی که الان آوردینشون؟
+بله
_فشارشون رو پنج بود...بهشون سرم زدیم.باید به حد نرمال برسه
+علتش چی بوده؟
_فکر میکنم دکتر تو پروندشون زدن فشار عصبی بالا
الهی بمیرم براش
+الان میتونم برم پیشش
_بله
رفتمو تختشو پیدا کردم.به یه دستش سرم بود و ساعد اون یکی دستش رو پیشونیش بود و چشماشو بسته بود.اصن تحمل دیدنش تو این وضعو نداشتم.دیروز عروسیمون بودا.اونوقت الان بیمارستاینم..اصلا نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم.دستمو گذاشتم رو دستش.چشماشو باز کرد
+عه عه..قیافه اینو.دختر اشکاتو پاک کن بهت میخندن
_خوبی؟
+تو اشکاتو پاککنی اره خوبم
دستمو محکم گرفتع بود.دستشو اوردم بالا و چسبوندم به لبم..با همون بغض و گریه ام گفتم
+ای کاش من الان جای تو بودم
_آنا بفهم چی میگی..خب؟
سرمو انداختم پایین
+سلام
برگشتم..یاشار و تینا بودن
_سلام
+قیافه اینو...بابا این صدتا جون داره...بعدشم مگه چیشده یه افت فشاره دیگه طبیعیه
ارتین:میبینش یاشار.ازون موقعذتاحالا داره گریه میکنه...تینا ببرش بیرون هروقت آروم شد بیارش
تینا:بیا بریم قربونت برم.بیا..الان خودتم با ابن حالت میوفتی رو یه تخت دیگه
رو ب یاشار گفتم:تو اینجا هستی
+عارع هستم برو
دستمو از دست ارتین جدا کردم و دنبال تینا فتم بیرون
_کجا میری؟
+بریم دستشویی صورتتو بشوری خالم بهم خورد ازت..بیا بریم ببینم
دنبالش رفتم تو دستشویی قیافه خودمو که تو ایینه دیدم
+یاخدا
_حالا دیدی چه شکلی ای؟دیشبو بگو امشبو ببین...بیچاره ارتین پشیمون نشه
+تینا خفع شو
_باش
+عافرین
بعد شام رفتم و کنار آرتین نشستم
+همه فهمیدن یهچیزیت هست..منم اعصابم خورده سر این قضیه ولی حداقل بروز نمیدم...
_اینطوری نمیه آنا بخدا فکرم خیلی مشغوله...باید از بچه ها کمک بگیرم..
+الان؟اینجا؟
_نه یع روز دیگه
+خب باشع ی روز دیگه..ولی الان قیافتو درست کن
خندید:چشم
+بی بلا
تا دیروقت اونجا بودیم..ساعت ۱۲ همه جمع کردن که برنًمنو آرتینم زچدتر از همه خدافظی کردیم و راه افتادیم...به ماشین که رسیدیم آرتین گفت
+آنا تو رانندگی میکنی؟
_چرا چیزی شده؟
+نه فقط یکم سردرد و سرگیجه دارم
_بده من سوئیچو
سوئچو از ش گرفتم.جفتمون نشستیم تو ماشین
_انقد خودتو اذیت نکن...ارتین یخدا تو تب کنی من میمیرم..نکن اینکارارو با خودت.
ارتین خسته و با عشق نگام کرد
+من تب کنم تو میمیری...من همینحوریشم برات مردم
یه لبخند زدمو حرکت کردم
_اگه خیلی سرت درد میکنه بریم دکتر؟
+نه بابا خوبم بریم خونه بخوابم فقط.
رسیدیم خونه.آذتین بدون اینکه لباساشو عوض کنه افتاد رو تخت.براش قرص آوردم.قرصو خورد.پاشد که بره دستشویی یهو دستشو گرفت به دیوار
+چیشد؟
_هیچی سرم یخورده گیج رفت
دستشو گرفتم یخ یخ بود
+آرتین فشارت بالا پایینه.بیا بریم دکتر.بیا.بیا اینجا بشین تا من حاظر شم
سریع یه مانتو تنم کردم و یه شالم انداختم رو سرم..دست ارتینو گرفتم و تا دم ماشین بردمش...حالش اصلا خوب نبود..خیلی ترسیده بودم ولی به روم نمیاوردم که ارتین بدتر نشه..نمیدونستم به یاشار یا عرفان زنک بزنم یا نه.رسیدیم بیمارستان
+میتونی راه بیای؟
_اره
پیادع شد.دوقدم که برداشت یهو نشست.جیغ زدم
+یا ابوالفضل...آرتین خوبی؟
گریم گرفته بود.یه مرده مه از کنارمون داشت رد میشد و صدا کردم
+آقا..آقا میشه برید چنتا پرستار صدا کنین شوهرم حالش اصن خوب نیس
_ارع اره
سریع رفت سمت اورژانس.دوتا پرستار زن با یه برانکارد اومدن..
+آرتین،پاشو قربونت برم..پاشو بخواب رو این تخت
پاشد و رو برانکارد دراز کشید.بردنش تو اورژانس..گوشیم زنگ خورد.یاشار بود
+جانم
_سلام آنا خوبی؟خواب نبودی؟
+اره مرسی خوبم.نه خواب نبودم الان واسه چی زنگ زدی؟
_دلم شور میزد..خوبین خودتو ارتین؟
با صدایی که میلرزید گفتم
+نه بیمارستانیم.آرتین فشارش خیلی پایین بود.حالش اصن خوب نبود آوردمش بیمارستان...جلچ اورژانشم حالش خیلی بد بود دکترم بالا سرشه
_دخترهٔ بی عقل چرا به من زنگ نزدی ...بیمارشتان نزدسک خونتونید؟
+اره
_خیلی خب گریه نکن من الان میام اونجا
تو راهرو قدم میزدم یع پرستاررو دیدم
+خانوم حال همسرم چطورع؟
_کدوم؟همون آقایی که الان آوردینشون؟
+بله
_فشارشون رو پنج بود...بهشون سرم زدیم.باید به حد نرمال برسه
+علتش چی بوده؟
_فکر میکنم دکتر تو پروندشون زدن فشار عصبی بالا
الهی بمیرم براش
+الان میتونم برم پیشش
_بله
رفتمو تختشو پیدا کردم.به یه دستش سرم بود و ساعد اون یکی دستش رو پیشونیش بود و چشماشو بسته بود.اصن تحمل دیدنش تو این وضعو نداشتم.دیروز عروسیمون بودا.اونوقت الان بیمارستاینم..اصلا نمیتونستم جلو اشکامو بگیرم.دستمو گذاشتم رو دستش.چشماشو باز کرد
+عه عه..قیافه اینو.دختر اشکاتو پاک کن بهت میخندن
_خوبی؟
+تو اشکاتو پاککنی اره خوبم
دستمو محکم گرفتع بود.دستشو اوردم بالا و چسبوندم به لبم..با همون بغض و گریه ام گفتم
+ای کاش من الان جای تو بودم
_آنا بفهم چی میگی..خب؟
سرمو انداختم پایین
+سلام
برگشتم..یاشار و تینا بودن
_سلام
+قیافه اینو...بابا این صدتا جون داره...بعدشم مگه چیشده یه افت فشاره دیگه طبیعیه
ارتین:میبینش یاشار.ازون موقعذتاحالا داره گریه میکنه...تینا ببرش بیرون هروقت آروم شد بیارش
تینا:بیا بریم قربونت برم.بیا..الان خودتم با ابن حالت میوفتی رو یه تخت دیگه
رو ب یاشار گفتم:تو اینجا هستی
+عارع هستم برو
دستمو از دست ارتین جدا کردم و دنبال تینا فتم بیرون
_کجا میری؟
+بریم دستشویی صورتتو بشوری خالم بهم خورد ازت..بیا بریم ببینم
دنبالش رفتم تو دستشویی قیافه خودمو که تو ایینه دیدم
+یاخدا
_حالا دیدی چه شکلی ای؟دیشبو بگو امشبو ببین...بیچاره ارتین پشیمون نشه
+تینا خفع شو
_باش
+عافرین
۷.۶k
۰۳ شهریور ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.