پارت ۷۹
#پارت_۷۹
+آرتین.آرتین...بیا برو دوش بگیر
اومد تو اتاق..
_آخیییش..الان شدی آنای من
خندیدم..هنوز لباسشو در نیاوردع بود
+برو زود بیا
_باش
رفت حمامو بعد از پنج دقیقه اومد بیرون
+آرتین
_جانم
+میدونم خیلی خسته ای...ولی ...موهامو سشوار میکنی؟
_عارع بده من
نشستم و خیلی با حوصله موهامو سشوار کشید
+خب حالا میبافیشون؟
_بلد نیستم
+کار ب این مردونگی روبلد نیسی؟
_ببخشید خب روموهای کسی امتحان نکردم
+عافرین...حالا اشکال نداره خودم بهت یاد میدم..ببین سه دسته کن موهامو
_خب
+حالا یکی از چپی یا راستی رو بیار رووسطی و همین کاروتا پایین تکرار کن
_خب این بیاد رو این...این بره...
+نه اشتباهه...اون باید بیاد رو این
اخر سر چپر چلاغ موهامو بافت...ولی خیلی حال داد انقد خندیدیم...رفت بیرونتا اببخوره...منم سریع رفتم زیر پتو...اومد تو اتاق
_عه خوابیدی
+اوهوم
_باشع...اصرار نمیکنم..هروقت خودت خواستی
وای چ خوب بود این.
_خب حالا چرا اونور خوابیدی؟
+پَ کجا بخوابم؟
_پَ؟
+پس کجا بخوابم؟
دستشو باز کرد
_اینجا
انگار به خر تیتاپ دادم....سریع رفتم سرمو گذاشتم رودستش
+اینجوری تا صبح که دستت خواب میره؟
_نترس خواب نمیره
+خب باش...شب بخیر
_شب بخیر عزیز دلم
چشمامو بستم..بهترین شب عمرم بود...خواب تو بغل عشقت...تو بغل آرتین...خیلی زود خوابم برد...
صبح چشمامو بازکردم..یه نگاه به دروبرم انداختم.خندمگرفت...دیشب چجوری خوابیدیم الان چجوری ایم..من اینور تخت بودم آرتین اونور تخت...لامصب تو خوابم جذابه...پاشدم سریع موهام یدستی روش کشیدم و رفتم بیرون...همون موقع گوشیم زنگ خورد..تانیا بود...
+سلام
_سلام خوبی؟..چطوری..درد نداری؟..اذیت نشدی؟..حالت خوبه؟ضعف سرگیجه؟
+عه تانیا اروم.چته؟بعدم چی میگی؟
_میگم درد نداری؟
+درد چی؟
_درد بی درمون...خب دلو کمرتو میگم
تازه فهمیدم چی میگه
+خاک تو سرت بی حیا...نه درد ندارم
_خب خداروشکرداداشم کجاس؟
+خواب تشریف دارن
_بیدارش نکنیا...میری همین الان واسش صبحونه درست میکنیا
+وای خواهر شوهر منتظر بودم تو بگی
_خب دیگه من گفتم...برو برو داداشم گشنه میمونه
+دیوونه خدافظ
رفتم آشپزخونه...به به چه چیزای خوشمزه ای اینجاس...ساعتونگاه کردم...ده و نیم بود...من چقد زود بیدار شدم..میز صبحونه رو اماده کردم...ولی ارتینو بیدارنکردم..منتظر موندم خودش بیدار شه...یهو یه دفعه ای یادکادوی دلینا افتادم...خواستم بیخیالش بشم ولی نتونستم...کیف دستی دیشبم رومبل بود و فقطم پاکت دلینا و توش بود...بازش کردم...خبری از پول نبود تو پاکت...یه کاغذ تا شده بود...تای کاغذو باز کردم...سونوگرافیش بود...اشک تو چشمام جمع شد...خدایا...اینو آذتین ببیته خون به پا میکنه..سریع مچالش کردم و انداختمش تو سل آشغالی آشپزخونه...ساعت یازده و نیم بود که آذتین بیدار شد....
+سلام آقا..چه عجب
_چه کردی!
+جو نگیرتت روز اول فقط اینجوریه...دیگه از این خبرا نیس
_آخه تو دلت میاد من گشنه بمونم
یه نگاه به قیافه مظلومش و چشای شیطونش انداختم
+هم آره هم نه...حالا باید فکر کنم
باهم صبحونه خوردیم...منم مث این دیوونه ها چهار زانو رو میز نهار خوری نشسته بودمو صبحونه میخوردم...اومدم از میز پایین که جمع کنم ارتین گفت
_بشین من جمع میکنم
+باش...آرتین یادته تو شما مجبورتون کردم ظرف بشورید
_اره تازه به زور منم پاشدن شستن
+اوهوم یادمه
..چقد اونشب و والیبال بعدش حال داد
_اره ولی ی تیکش اصن حال نداد
+کدوم تیکش؟
_همون جایی که نزدیک بود بیوفتی تو استخر اب سرد
+اها منو گرفتی
_داشتم سکته میکردم
+اونموقع چ حالی بودیم...الان چ حالی داریم...به حال اونروزمون و خاطره هامون میخندیم
_آره هِی
+چه از ته دل میگی هی
خندید..کاغذ کره و تفاله چاییارو رفت بریزه تو سطل آشغال...ولی دیر شدع بود...آخه منه احمقو بگو اونو انداختم تو سطل آشپزخونه...دولا شد و از تو سطل اشغال کاغذ مچالع شده رو برداشت..وای خدا...کاغذو باز کرد..پشت پاکتو نگاه کرد...اسم دلینا روکه دید کاغذ تو مشتش مچاله شد..ارتین یهو داد زد
+این چیه آنا...ها؟..این چیه؟
_آرتین...توروخدا داد نزن....این....این همون پاکتیه که دلینا دیشب داد بهمون
+واسه چی به من نشون ندادی اندداختی سطل اشغال
با اروم ترین صدای ممکن حرف میزدم و اذتین با بلند ترین صدای ممکن
_نمیخواستم عصبانی بشی
فریاد زد:الان خیلی آرومم؟
_بخدا میخواستم بگم آرتین...توروخدا داد نزن
کاغذو پرت کرد رو زمین و و از آشپزخونه رفت بیرون
+آرتین.آرتین...بیا برو دوش بگیر
اومد تو اتاق..
_آخیییش..الان شدی آنای من
خندیدم..هنوز لباسشو در نیاوردع بود
+برو زود بیا
_باش
رفت حمامو بعد از پنج دقیقه اومد بیرون
+آرتین
_جانم
+میدونم خیلی خسته ای...ولی ...موهامو سشوار میکنی؟
_عارع بده من
نشستم و خیلی با حوصله موهامو سشوار کشید
+خب حالا میبافیشون؟
_بلد نیستم
+کار ب این مردونگی روبلد نیسی؟
_ببخشید خب روموهای کسی امتحان نکردم
+عافرین...حالا اشکال نداره خودم بهت یاد میدم..ببین سه دسته کن موهامو
_خب
+حالا یکی از چپی یا راستی رو بیار رووسطی و همین کاروتا پایین تکرار کن
_خب این بیاد رو این...این بره...
+نه اشتباهه...اون باید بیاد رو این
اخر سر چپر چلاغ موهامو بافت...ولی خیلی حال داد انقد خندیدیم...رفت بیرونتا اببخوره...منم سریع رفتم زیر پتو...اومد تو اتاق
_عه خوابیدی
+اوهوم
_باشع...اصرار نمیکنم..هروقت خودت خواستی
وای چ خوب بود این.
_خب حالا چرا اونور خوابیدی؟
+پَ کجا بخوابم؟
_پَ؟
+پس کجا بخوابم؟
دستشو باز کرد
_اینجا
انگار به خر تیتاپ دادم....سریع رفتم سرمو گذاشتم رودستش
+اینجوری تا صبح که دستت خواب میره؟
_نترس خواب نمیره
+خب باش...شب بخیر
_شب بخیر عزیز دلم
چشمامو بستم..بهترین شب عمرم بود...خواب تو بغل عشقت...تو بغل آرتین...خیلی زود خوابم برد...
صبح چشمامو بازکردم..یه نگاه به دروبرم انداختم.خندمگرفت...دیشب چجوری خوابیدیم الان چجوری ایم..من اینور تخت بودم آرتین اونور تخت...لامصب تو خوابم جذابه...پاشدم سریع موهام یدستی روش کشیدم و رفتم بیرون...همون موقع گوشیم زنگ خورد..تانیا بود...
+سلام
_سلام خوبی؟..چطوری..درد نداری؟..اذیت نشدی؟..حالت خوبه؟ضعف سرگیجه؟
+عه تانیا اروم.چته؟بعدم چی میگی؟
_میگم درد نداری؟
+درد چی؟
_درد بی درمون...خب دلو کمرتو میگم
تازه فهمیدم چی میگه
+خاک تو سرت بی حیا...نه درد ندارم
_خب خداروشکرداداشم کجاس؟
+خواب تشریف دارن
_بیدارش نکنیا...میری همین الان واسش صبحونه درست میکنیا
+وای خواهر شوهر منتظر بودم تو بگی
_خب دیگه من گفتم...برو برو داداشم گشنه میمونه
+دیوونه خدافظ
رفتم آشپزخونه...به به چه چیزای خوشمزه ای اینجاس...ساعتونگاه کردم...ده و نیم بود...من چقد زود بیدار شدم..میز صبحونه رو اماده کردم...ولی ارتینو بیدارنکردم..منتظر موندم خودش بیدار شه...یهو یه دفعه ای یادکادوی دلینا افتادم...خواستم بیخیالش بشم ولی نتونستم...کیف دستی دیشبم رومبل بود و فقطم پاکت دلینا و توش بود...بازش کردم...خبری از پول نبود تو پاکت...یه کاغذ تا شده بود...تای کاغذو باز کردم...سونوگرافیش بود...اشک تو چشمام جمع شد...خدایا...اینو آذتین ببیته خون به پا میکنه..سریع مچالش کردم و انداختمش تو سل آشغالی آشپزخونه...ساعت یازده و نیم بود که آذتین بیدار شد....
+سلام آقا..چه عجب
_چه کردی!
+جو نگیرتت روز اول فقط اینجوریه...دیگه از این خبرا نیس
_آخه تو دلت میاد من گشنه بمونم
یه نگاه به قیافه مظلومش و چشای شیطونش انداختم
+هم آره هم نه...حالا باید فکر کنم
باهم صبحونه خوردیم...منم مث این دیوونه ها چهار زانو رو میز نهار خوری نشسته بودمو صبحونه میخوردم...اومدم از میز پایین که جمع کنم ارتین گفت
_بشین من جمع میکنم
+باش...آرتین یادته تو شما مجبورتون کردم ظرف بشورید
_اره تازه به زور منم پاشدن شستن
+اوهوم یادمه
..چقد اونشب و والیبال بعدش حال داد
_اره ولی ی تیکش اصن حال نداد
+کدوم تیکش؟
_همون جایی که نزدیک بود بیوفتی تو استخر اب سرد
+اها منو گرفتی
_داشتم سکته میکردم
+اونموقع چ حالی بودیم...الان چ حالی داریم...به حال اونروزمون و خاطره هامون میخندیم
_آره هِی
+چه از ته دل میگی هی
خندید..کاغذ کره و تفاله چاییارو رفت بریزه تو سطل آشغال...ولی دیر شدع بود...آخه منه احمقو بگو اونو انداختم تو سطل آشپزخونه...دولا شد و از تو سطل اشغال کاغذ مچالع شده رو برداشت..وای خدا...کاغذو باز کرد..پشت پاکتو نگاه کرد...اسم دلینا روکه دید کاغذ تو مشتش مچاله شد..ارتین یهو داد زد
+این چیه آنا...ها؟..این چیه؟
_آرتین...توروخدا داد نزن....این....این همون پاکتیه که دلینا دیشب داد بهمون
+واسه چی به من نشون ندادی اندداختی سطل اشغال
با اروم ترین صدای ممکن حرف میزدم و اذتین با بلند ترین صدای ممکن
_نمیخواستم عصبانی بشی
فریاد زد:الان خیلی آرومم؟
_بخدا میخواستم بگم آرتین...توروخدا داد نزن
کاغذو پرت کرد رو زمین و و از آشپزخونه رفت بیرون
۱۴.۹k
۲۸ مرداد ۱۳۹۷
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.