کامنت یادتون نره هاااااااااااا
کامنت یادتون نره هاااااااااااا
Hurt
-ep3-
chanyeol
بکهیون:حالا حتما باید بمیره؟
سرمو تکون دادم-اونوقت همچی درست میشه فقط هر موقع دیدی یه حالتی مثل خورشید گرفتگی تو اسمون رخداده.باید اماده باشی بک...باید هرجا که بودی بیای پیش ما.
اگه ما نبودیم باید بری پیش اون شش نفر دیگه...نور قدرتش بدرد تهاجمی نمیخوره
حالا برای کیونگسو و من و سهون و سوهو خوبه ولی برای تو و کای نه
ولی باز کای میتونه خودشو قایم کنه ولی تو نه و بدون برای ما با ارزشی پس همیشه پیش یکی از ماها بمون
دهنشو کج کرد:منظورت چیه که تهاجمی نیس من با نور ضعیفی که از تویه انگشت اشاره م دراومد زدم طرفو کور کردم.تهاجمی نیس ..هه
چندتا پلک پشت سرهم زدم این چرا یهو انقد شیطون شد
همه تعجب کردیم جز سوهو.بکهیون کمی به بدنش کش و قوس داد
&اخیشششش خستم بود...خوب بیا بریم اون قوانین مسخره رو بهم بگو بعدش میخوام برم این کاختونو ببینم
دهنم وا مونده بود.سهون:چانیول هوی برو دیگه
اب دهنمو قورت دادم:از اون طرف بیون بک
&کدوم طرف اینجا هزارتا لونه موش داره.جلوتر راه برو
رفتم جلوتر و دستشو گرفتم -دنبالم بیا
بعدشم کشیدمش بردمش سمت قصر.
نگهبانا درو باز کردن.از اینکه دستاش تو دستام بود مضطرب بودم
وای چانیول چته این حسای عجیب غریب چیه که نسبت به این پسر داری
اون یه پسر گوگولیه همجنس خودت مگه دختره هی سرخ و سفید میشی.
اوفی کشیدم بردمش سمت کتابخونه ی قدیمیه قصر
نورش کم بود
با یه بشکن همه ی مشعلا روشن شدن
&میگم چانیول میزاشتی من اینجا رو روشن کنم
-آه ببخش این همیشه کارم بود یادم رفت
&اشکال نداره میگم تو همیشه انقد میلرزی و قلبت تند میزنه؟البته داغم که هسی
تو کتابخونه طبق معمول کسی نبود.
درو بستم و دستاشو ول کردم
-اه نه چطور مگه؟
&صدای قلبتو میشنوم
-چیزی نیس داغم چون نیروم اتیشه ...و قلبم نمیدونم فک کنم چون یه ساعت پیش زیاد دوییدم این شکلیه...خوب بزار الان کتابو میارم
Baekhyun
سرمو تکون دادم سریع رفت.سرمو خاروندم چانیول قیافه ش خعلی بامزه بود..مخصوصا گوشاش...چشماش درشت بود و قدش هم بلند موهاش به رنگ اتیش بود که ریخته بود رو پیشونیش.صدای کلفتش هم خیلی دل نواز بود و هیکل مردونه ای داشت.
خوب اینم تحقیقاتم درمورد پارک چانیول.لبخند زدم و به نقاشیه قدیمی که یه ملکه بود رو دیوار زده بودن نگاه کردم.لبخندم محو شد زیرش نوشته بود ملکه هه می در روز ازدواج....یا بهتره بگم روزی که مرد.
-اگه بخاطر تو نبود الان من میتونستم با اون دختر ازدواج کنم.من اون نفری که اژدها تو وجودشه رو نابود میکنم ملکه...هه...می
&با کی حرف میزنی؟
-اه هیچکی
لبخند زد و به نقاشی نگاه کرد&این همون ملکه س خوشگل نیس؟تو بیست و دو سالگی مرد یعنی وقتی همسن من بود...ولی خوب به اون رابطه ای که میخواست رسید
-رابطه؟؟؟
بهم نگاه کرد و چشاشو گرد کرد&اره دیگه رابطه ی ج.ن.سی
احساس کردم سرخ شدم-اهان
چشاشو ریز کرد&اوممم خجالتیم که هستی...ما بیچاره ها بخاطر اینا هیچوقت نمیفهمیم این رابطه ها چه لذتی داره پس بهتره اصلا درموردش حرف نزنیم
-چرا میگن نباید...ازدواج کنیم؟
نشست رو صندلیه چوبی و زبونشو رو لباش کشید.
&خوب اول اینکه ازدواج با ارادنسیایی ها کلا ممنوعه ولی حالا با هم سرزمینی های خودمون...اگه تو با یکی بخوابی یا صاحب فرزند بشی اینطور که حدس میزنن یا نیروت میوفته به دست یکی دیگه یا به بچت میرسه و این بده امکان داره نصفی از نیروتو از دست بدی و روشنایی سرزمین ما به تو بستگی داره.
گوش کن بک هنوز هیچی معلوم نیس اینا فقط یک فرضیه ن...هیچکس نمیدونه چه اتفاقی میوفته.فقط یک کتاب بود که درمورد این نیروها بود که اون گ م شده
-من آرزوم بود بتونم یروز ارادنسیایی هارو ببینم یعنی هیچ راهی نیس
چان یکم فکر کرد بعد لبخند زد
#hurt
Hurt
-ep3-
chanyeol
بکهیون:حالا حتما باید بمیره؟
سرمو تکون دادم-اونوقت همچی درست میشه فقط هر موقع دیدی یه حالتی مثل خورشید گرفتگی تو اسمون رخداده.باید اماده باشی بک...باید هرجا که بودی بیای پیش ما.
اگه ما نبودیم باید بری پیش اون شش نفر دیگه...نور قدرتش بدرد تهاجمی نمیخوره
حالا برای کیونگسو و من و سهون و سوهو خوبه ولی برای تو و کای نه
ولی باز کای میتونه خودشو قایم کنه ولی تو نه و بدون برای ما با ارزشی پس همیشه پیش یکی از ماها بمون
دهنشو کج کرد:منظورت چیه که تهاجمی نیس من با نور ضعیفی که از تویه انگشت اشاره م دراومد زدم طرفو کور کردم.تهاجمی نیس ..هه
چندتا پلک پشت سرهم زدم این چرا یهو انقد شیطون شد
همه تعجب کردیم جز سوهو.بکهیون کمی به بدنش کش و قوس داد
&اخیشششش خستم بود...خوب بیا بریم اون قوانین مسخره رو بهم بگو بعدش میخوام برم این کاختونو ببینم
دهنم وا مونده بود.سهون:چانیول هوی برو دیگه
اب دهنمو قورت دادم:از اون طرف بیون بک
&کدوم طرف اینجا هزارتا لونه موش داره.جلوتر راه برو
رفتم جلوتر و دستشو گرفتم -دنبالم بیا
بعدشم کشیدمش بردمش سمت قصر.
نگهبانا درو باز کردن.از اینکه دستاش تو دستام بود مضطرب بودم
وای چانیول چته این حسای عجیب غریب چیه که نسبت به این پسر داری
اون یه پسر گوگولیه همجنس خودت مگه دختره هی سرخ و سفید میشی.
اوفی کشیدم بردمش سمت کتابخونه ی قدیمیه قصر
نورش کم بود
با یه بشکن همه ی مشعلا روشن شدن
&میگم چانیول میزاشتی من اینجا رو روشن کنم
-آه ببخش این همیشه کارم بود یادم رفت
&اشکال نداره میگم تو همیشه انقد میلرزی و قلبت تند میزنه؟البته داغم که هسی
تو کتابخونه طبق معمول کسی نبود.
درو بستم و دستاشو ول کردم
-اه نه چطور مگه؟
&صدای قلبتو میشنوم
-چیزی نیس داغم چون نیروم اتیشه ...و قلبم نمیدونم فک کنم چون یه ساعت پیش زیاد دوییدم این شکلیه...خوب بزار الان کتابو میارم
Baekhyun
سرمو تکون دادم سریع رفت.سرمو خاروندم چانیول قیافه ش خعلی بامزه بود..مخصوصا گوشاش...چشماش درشت بود و قدش هم بلند موهاش به رنگ اتیش بود که ریخته بود رو پیشونیش.صدای کلفتش هم خیلی دل نواز بود و هیکل مردونه ای داشت.
خوب اینم تحقیقاتم درمورد پارک چانیول.لبخند زدم و به نقاشیه قدیمی که یه ملکه بود رو دیوار زده بودن نگاه کردم.لبخندم محو شد زیرش نوشته بود ملکه هه می در روز ازدواج....یا بهتره بگم روزی که مرد.
-اگه بخاطر تو نبود الان من میتونستم با اون دختر ازدواج کنم.من اون نفری که اژدها تو وجودشه رو نابود میکنم ملکه...هه...می
&با کی حرف میزنی؟
-اه هیچکی
لبخند زد و به نقاشی نگاه کرد&این همون ملکه س خوشگل نیس؟تو بیست و دو سالگی مرد یعنی وقتی همسن من بود...ولی خوب به اون رابطه ای که میخواست رسید
-رابطه؟؟؟
بهم نگاه کرد و چشاشو گرد کرد&اره دیگه رابطه ی ج.ن.سی
احساس کردم سرخ شدم-اهان
چشاشو ریز کرد&اوممم خجالتیم که هستی...ما بیچاره ها بخاطر اینا هیچوقت نمیفهمیم این رابطه ها چه لذتی داره پس بهتره اصلا درموردش حرف نزنیم
-چرا میگن نباید...ازدواج کنیم؟
نشست رو صندلیه چوبی و زبونشو رو لباش کشید.
&خوب اول اینکه ازدواج با ارادنسیایی ها کلا ممنوعه ولی حالا با هم سرزمینی های خودمون...اگه تو با یکی بخوابی یا صاحب فرزند بشی اینطور که حدس میزنن یا نیروت میوفته به دست یکی دیگه یا به بچت میرسه و این بده امکان داره نصفی از نیروتو از دست بدی و روشنایی سرزمین ما به تو بستگی داره.
گوش کن بک هنوز هیچی معلوم نیس اینا فقط یک فرضیه ن...هیچکس نمیدونه چه اتفاقی میوفته.فقط یک کتاب بود که درمورد این نیروها بود که اون گ م شده
-من آرزوم بود بتونم یروز ارادنسیایی هارو ببینم یعنی هیچ راهی نیس
چان یکم فکر کرد بعد لبخند زد
#hurt
۱۱.۶k
۲۰ اردیبهشت ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.