پارت ۹
پارت ۹
کوکو(کوکونوی)
دقیقا یک ماه از کارت توی جواهر فروشی () میگذشت .
و هروز مشتری های خیلی پولداری داشتید میشد گفت که از وقتی که تو اومده بودی فروش دو برابر شده بود
رسماً خوش شانسی بودی !
مشغول مراتب کردن گوشواره ها بودی که متوجه واردن شدن یه مشتری شدی و لبخند زیبات برگشتی و با بهترین و پولدار ترین مشتری تون روبرو شدی
ا/ت :« جناب هاجیمه ! خیلی خوش آمدید
چطور میتونم کمکتون کنم ؟»
مرد که هاجیمه نامیده شده بود گفت :« سلام خانم ا/ف*!
ام راستش برای یه دیدن انگشتر های جدیدتون اومده بود !
جالبه امروز کسی نیست؟»
ا/ت در حالی که به سمت انگشترهای مردانه میرفت گفت:« بله همه برای ناهار رفتن !» و نرد غرق در فکر شد
کمی مکث کرد و ادامه داد :
«جناب کوکونوی در چه سبکی میخواید ؟»
مرد تا نامش را شندید شک وار هان ریزی زیر لب زمزمه کرد و پاسخ داد:
«ام لطفا انگشتر ها زنانه !» و با لبخند دلربایی به ا/ت داستانمون نگاه کرد
ا/ت مقداری متعجب به سمت انگشتر های زنانه رفت و گفت :« برای خواستگاری ؟»
و فقط کلمه اوهوم را از مرد شنید چند تا از پر فروش ترین کار هاشونو رو برای مرد روی میز چید
مرد مقداری نگاه کرد و گفت :
« به نظر شما کدوم زیبا تره ؟»
ا/ت یکی از انگشتر ها رو به جلو هل داد و گفت :« اگر من جای شما بود این مدل رو برمیداشتم این جزو گرون ترین پلی زیبا و بی نقص ترین کارامون هست .
البته برای کسی که مد نظر شما هم خیلی مناسب به نظر میاد!»
مرد که به نظر کاملا قانع میومد گفت :
« پس همین رو میبرم لطفا داخل گرون ترین و زیبا ترین جعبه بزاریدش !
البته با سلیقه خودتون !»
فلش بک به شب ساعت ۸:۵۰
ا/ت خسته در مغازه را قفل کرد و از پاساژ خارج شد تصمیم گرفت به ساحل بره کنی که قدم زد نزدیک خونش که شد وارد کوچه میخوست بشه که دسته گل رز قرمزی جلوش گرفته شد .!.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اروم کمی جلو اومد و به صاحب دست نگاه کرد
مرد را شناخت
«هاجیمه کوکونوی»
ا/ت همچنان شکه بود
که کوکونوی جلوش زانو زد و انگشتری که صبح از خودش خریده بود
با سلیقه خودش
با انتخاب ا/ت
صدای مرد اونو به خودش اورد :
«ا/ت ا/ف میشه همون فردی بشی که صبح گفتی مد نظرمه؟»
خب خوشگل جوابت چیست؟
ا/ف : اسم فامیلیت/ شهرتت
کوکو(کوکونوی)
دقیقا یک ماه از کارت توی جواهر فروشی () میگذشت .
و هروز مشتری های خیلی پولداری داشتید میشد گفت که از وقتی که تو اومده بودی فروش دو برابر شده بود
رسماً خوش شانسی بودی !
مشغول مراتب کردن گوشواره ها بودی که متوجه واردن شدن یه مشتری شدی و لبخند زیبات برگشتی و با بهترین و پولدار ترین مشتری تون روبرو شدی
ا/ت :« جناب هاجیمه ! خیلی خوش آمدید
چطور میتونم کمکتون کنم ؟»
مرد که هاجیمه نامیده شده بود گفت :« سلام خانم ا/ف*!
ام راستش برای یه دیدن انگشتر های جدیدتون اومده بود !
جالبه امروز کسی نیست؟»
ا/ت در حالی که به سمت انگشترهای مردانه میرفت گفت:« بله همه برای ناهار رفتن !» و نرد غرق در فکر شد
کمی مکث کرد و ادامه داد :
«جناب کوکونوی در چه سبکی میخواید ؟»
مرد تا نامش را شندید شک وار هان ریزی زیر لب زمزمه کرد و پاسخ داد:
«ام لطفا انگشتر ها زنانه !» و با لبخند دلربایی به ا/ت داستانمون نگاه کرد
ا/ت مقداری متعجب به سمت انگشتر های زنانه رفت و گفت :« برای خواستگاری ؟»
و فقط کلمه اوهوم را از مرد شنید چند تا از پر فروش ترین کار هاشونو رو برای مرد روی میز چید
مرد مقداری نگاه کرد و گفت :
« به نظر شما کدوم زیبا تره ؟»
ا/ت یکی از انگشتر ها رو به جلو هل داد و گفت :« اگر من جای شما بود این مدل رو برمیداشتم این جزو گرون ترین پلی زیبا و بی نقص ترین کارامون هست .
البته برای کسی که مد نظر شما هم خیلی مناسب به نظر میاد!»
مرد که به نظر کاملا قانع میومد گفت :
« پس همین رو میبرم لطفا داخل گرون ترین و زیبا ترین جعبه بزاریدش !
البته با سلیقه خودتون !»
فلش بک به شب ساعت ۸:۵۰
ا/ت خسته در مغازه را قفل کرد و از پاساژ خارج شد تصمیم گرفت به ساحل بره کنی که قدم زد نزدیک خونش که شد وارد کوچه میخوست بشه که دسته گل رز قرمزی جلوش گرفته شد .!.....
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اروم کمی جلو اومد و به صاحب دست نگاه کرد
مرد را شناخت
«هاجیمه کوکونوی»
ا/ت همچنان شکه بود
که کوکونوی جلوش زانو زد و انگشتری که صبح از خودش خریده بود
با سلیقه خودش
با انتخاب ا/ت
صدای مرد اونو به خودش اورد :
«ا/ت ا/ف میشه همون فردی بشی که صبح گفتی مد نظرمه؟»
خب خوشگل جوابت چیست؟
ا/ف : اسم فامیلیت/ شهرتت
۴.۱k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.