پارت هفتم رد پا
بعد فهمیدم هرماینی درسش خیلی خوبه بعد از کلی کلنجار رفتن با خودم تصمیم گرفتم از هرماینی.بپرسم اونم چیزی درباره این موجودات نمیدونست و میگفت وجود ندارن جدب جدی ی موضوع که اهمیت زیادی نداره فکرم رو خیلی درگیر کرده بود! یکم با خودم فکر کردم که زمان های قدیم به افسانه ها که ممکنه واقعیت داشته باشن اعتقاد بیشتری داشتند هر روز عصر بعد از کلاسا به کتابخونه مدرسه میرفتم تا چیزی دستگیرم بشه ولی کتابایی بود که بیشتر به درس و تحقیق های که معلما میدن بود روز های خیلی زیادی اونجا رفتم و. الان فهمیدم فقط وقتمو تلف کردم.
مدام به این موضوع فکر میکردم.
یکشب که داخل خوابگاه داشتم چیزایی که دستم اومده رو کنار هم میزاشتم ببینم به چیزی میرسم یا نه یکدفعه دراکو
کنار من اومد و نگاهی به کاغذ ها انداخت
و گفت....
مدام به این موضوع فکر میکردم.
یکشب که داخل خوابگاه داشتم چیزایی که دستم اومده رو کنار هم میزاشتم ببینم به چیزی میرسم یا نه یکدفعه دراکو
کنار من اومد و نگاهی به کاغذ ها انداخت
و گفت....
۲.۲k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.