P2
P2
🥀گل پژمرده🥀
دیدم هیچ کسی خونه نیست با تعجب رفتم توی اتاقم و توی گوشی نگاه کردم و دیدم ساعت ۵ هست و یک ساعت دیگه مهمونا میان و من با اینکه دوست داشتم برم پیششون رفتم یه دوش ۱۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و اون لباس زرشکی و با دامن سیاه رو پوشیدم (عکسش رو می زارم )و کفش مورد نظرم رو پوشیدم و رفتم جلوی میز لوازم آرایشم( عکسش رو می زارم)و یه آرایشم ملایم کردم و دیدم که گردنم خاله پس او گردنبندی روکه دوس پسرم جیمین برای روز تولدم داده بود گردنم کردم (عکسش رو می زارم)و به خودم توی آینه قدی نگاه کردم و گفتم جون چه داف شدم من و به ساعت گوشیم نگاه کردم و دیدم ساعت پنجو نیمه و بعد رفتم بیرون دیدم همه جارو تزیین کردن و درخت کریسمس گزاشتن پشمام ریخت توی این مدت کوتاه همه جارو تزیین کردن و بعد رفتم پایین دیدم که همه با لباس های خوشگلی پوشیدن( عکسش رو می زارم)
و دارن درختو تزیین می کنن و من هم رفتم تزیین کردم و بعد از نیم ساعت زنگ در خورد و پدرم درو باز کرد دایی لی دونگ بود من اون رو خیلی دوست داشتم و با پدرم دست داد و اومد من رو بغل کرد و من هم اون رو با اینکه من از ارتباط فزیکی متنفرم و این نشون می داد چقدر برام با ارزشه بعد من رو ول کرد و رفت به بغیه سلام کرد بابام و داییم نشستم در مورد کار باهم صحبت کردن.
ویو دایی و بابای یونا👇🏻
لی دونگ :هی جین به یونا گفتی یا نه
جین:نه هنوز ولی به یونجین گفتم که ما مافیاییم
لی دونگ :کی میخوای بهش بگی هان
جین:یکی دو ماه دیگه چون احساس می کنم روحو روانش بهم ریخته یونا از ۴ سال پیش تا حالا خیلی سرد و بی روح شده و از اینکه خانواده دور هم جمع بشن خیلی بدش میاد شاید براش اتفاقی افتاده اول این رو درست کنم بعد بهش می گم
لی دونگ:باشه پس هر وقت گفتی بهم خبر بده
جین: باشه
برگشتن به زمان حال پیش یونا👇🏻
بعد از یک ربع زنگ در رو زدن و بابام در رو باز کرد و من با چیزی که دیدم برگام ریخت........
ادامه دارد......
شرت ۴۰ لایک
کم حمایت میشه بخاطر همین نمیزارم💔💔
🥀گل پژمرده🥀
دیدم هیچ کسی خونه نیست با تعجب رفتم توی اتاقم و توی گوشی نگاه کردم و دیدم ساعت ۵ هست و یک ساعت دیگه مهمونا میان و من با اینکه دوست داشتم برم پیششون رفتم یه دوش ۱۵ دقیقه ای گرفتم و اومدم بیرون و اون لباس زرشکی و با دامن سیاه رو پوشیدم (عکسش رو می زارم )و کفش مورد نظرم رو پوشیدم و رفتم جلوی میز لوازم آرایشم( عکسش رو می زارم)و یه آرایشم ملایم کردم و دیدم که گردنم خاله پس او گردنبندی روکه دوس پسرم جیمین برای روز تولدم داده بود گردنم کردم (عکسش رو می زارم)و به خودم توی آینه قدی نگاه کردم و گفتم جون چه داف شدم من و به ساعت گوشیم نگاه کردم و دیدم ساعت پنجو نیمه و بعد رفتم بیرون دیدم همه جارو تزیین کردن و درخت کریسمس گزاشتن پشمام ریخت توی این مدت کوتاه همه جارو تزیین کردن و بعد رفتم پایین دیدم که همه با لباس های خوشگلی پوشیدن( عکسش رو می زارم)
و دارن درختو تزیین می کنن و من هم رفتم تزیین کردم و بعد از نیم ساعت زنگ در خورد و پدرم درو باز کرد دایی لی دونگ بود من اون رو خیلی دوست داشتم و با پدرم دست داد و اومد من رو بغل کرد و من هم اون رو با اینکه من از ارتباط فزیکی متنفرم و این نشون می داد چقدر برام با ارزشه بعد من رو ول کرد و رفت به بغیه سلام کرد بابام و داییم نشستم در مورد کار باهم صحبت کردن.
ویو دایی و بابای یونا👇🏻
لی دونگ :هی جین به یونا گفتی یا نه
جین:نه هنوز ولی به یونجین گفتم که ما مافیاییم
لی دونگ :کی میخوای بهش بگی هان
جین:یکی دو ماه دیگه چون احساس می کنم روحو روانش بهم ریخته یونا از ۴ سال پیش تا حالا خیلی سرد و بی روح شده و از اینکه خانواده دور هم جمع بشن خیلی بدش میاد شاید براش اتفاقی افتاده اول این رو درست کنم بعد بهش می گم
لی دونگ:باشه پس هر وقت گفتی بهم خبر بده
جین: باشه
برگشتن به زمان حال پیش یونا👇🏻
بعد از یک ربع زنگ در رو زدن و بابام در رو باز کرد و من با چیزی که دیدم برگام ریخت........
ادامه دارد......
شرت ۴۰ لایک
کم حمایت میشه بخاطر همین نمیزارم💔💔
۱.۴k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.