اشک حسرت پارت

#اشک حسرت #پارت ۵


آسمان :
تو سکوت شام خوردیم امشب بچه ها کلا ساکت بودن ومن دلیلش رو نمی دونستم شاید خستگی آخر هفته
بعد از شامم خیلی زود قصد رفتن کردن که امید اسرار کرد بمونن پسرا رفتنه بودن تو بالکن گاهی وقت ها سیگار می کشیدن هدیه داشت تو آشپزخونه چای درست می کرد ومن پذیرایی رو مرتب می کردم چشمم به شال گردن سعید افتاد وبرش داشتم وگذاشتمش رو مبل کنار بخاری که اگر سراغش رو گرفت بگم گذاشتم یکم خشک بشه چون نم داشت واگرم متوجه نمی شد برش می داشتم برای خودم
هدیه از آشپزخونه صدام زد وگفت : کارت اگه تموم شده واسه پسرا چای ببر
سینی رو از رو اومن برداشتم ورفتم تو بالکن بزرگ خونمون که حالت ایوون بود این کار امید بود چون خیلی خوشش میومد آیدین وامیدنشسته بودن پشت میز وداشتن می خندیدن
وحرف می زدن اما سعید به ستون تکیه داده بود وداشت بارون رو نگاه می کردوخیلی عادی سیگار می کشید اخمی کردم برای آیدین وامید چای گذاشتم ورفتم کنار اون وچایش رو گذاشتم رو لبه ای نرده ای گچ بری شده وخواستم برم که گفت : به هدیه بگو آماده شو بریم
بدون اینکه نگاهش کنم سری تکون دادم ورفتم به هدیه گفتم که خیلی ناراضی بود ودمق
- چرا امشب سعید اینجوریه ؟
هدیه : چه می دونم
ما هم نشستیم وچای هامون رو خوردیم سعید اومد تو حال وگفت : هنوز آماده نشدی ؟
هدیه : چقدر عجله داری سعید
سعید چیزی نگفت ولیوان خالی چای اش رو گذاشت رو میز وکتش چرمش رو برداشت وپوشید ومنتظرموند تا هدیه بیاد دو دل گفتم : تو این بارون می رید ؟
سرشو آورد بالا ولی نگاهم نکرد وگفت : با ماشین امید میریم
- اها ترسیدم گفتم تو بارون میرید
بدون اینکه نگاهم کنه گفت : نه
- کاش بیشتر می موندین
سعید : به اندازه ای کافی مزاحم شدیم
- مراحمید نزنید این حرفو
سعید : ممنون
فکر کنم خیلی حرف زدم که بی حوصله جواب می داد سرمو انداختم پایین تا وقتی هدیه اومد همدیگرو بوسیدیم رفت از پسرا خداحافظی کردوبرگشت وسعید فقط زیر لب خداحافظی کرد ورفت با هم رفتن بغض گرفتم ومی دونستم عشق یک طرفه ام احمقانه است مگه اون می دونست من دوسش دارم که با مهربونی جوابم رو بده ولی امشب کلا سعید همیشگی نبود
دیدگاه ها (۱۴)

۷آبان زادروزکوروش بزرگ

#اشک حسرت #پارت ۴آسمان امید با لبخند گفت : بجای این حرف ها ...

#اشک حسرت #پارت ۳آسمان : کت وشال گردنش رو مبل بودآیدین یه ف...

𝐌𝐲 𝐛𝐫𝐨𝐭𝐡𝐞𝐫'𝐬 𝐟𝐫𝐢𝐞𝐧𝐝_𝐏𝐚𝐫𝐭³ دسستم رو گذاشتم روی دستش که مث چی...

꧁ 𝘿𝙖𝙧𝙠 𝙡𝙞𝙛𝙚 ꧂𝙥𝙖𝙧𝙩⁴³موهای جیمین و بیشتر کشیدم و گفتم: هوییییی...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط