اشک حسرت پارت
#اشک حسرت #پارت ۴
آسمان
امید با لبخند گفت : بجای این حرف ها بریم بیرون انگار همگی حوصله اشون سر رفته
سعید : بی خیال امید همینجا راحتریم حوصله ای بیرون وخیابون رو ندارم
آیدین : سعید راس میگه بیاید یکم بازی کنیم
بلند شدم ورفتم شمعدون ها رو اوردم روشن کنم هم زمان برق ها اومد ومن برگشتم سر جام نشستم
آیدین خم شد وکارت ها رو از کشوی زیر تلویزیون دراورد امید خندید وگفت : خوب بلدی هان
آیدینم خندید وگفت : یکی کم داریم دخترا یکی از شما بیاد
- من بلد نیستم
بلد بودم ولی دوست نداشتم بازی کنم آیدین کارت ها رو تقسیم کرد ومشغول بازی شدن منم نشسته بودم وتشویق می کرد آیدین از رفتارم خندش گرفته بود هر کی کارت می برد تشویقش می کردم
آیدین : بلخره طرف یکی از ماها باش همه رو تشویق می کنی
امید : طرف داداششه دیگه
چون به بازی نظارت داشتم متوجه شدم چند بار سعید جر زنی می کرد ودست طرف مقابلش رو که آیدین وهدیه بودن می خوند منم نتونستم چیزی نگم واون که کارش رو تکرار کرد گفتم : آقا سعید داره جر زنی می کنه
آیدین : اره سعید ؟
سعید : نه اون که بلد نیست ببینه جر زنی می کنم
آیدین : خیلی نامردی
خیز برداشت طرف سعید همه خندیدیم سعید لبخندی زد ورفت رو مبل سر جاش نشست ومنو نگاه کرد
آیدین : بیا دیگه سعید
سعید : حوصله ندارم آیدین
آیدین : بعد از سه هفته هنوز میگی حوصله ندارم
امید : بیا سعید
سعید : آسمان خانم که بلده اون بیاد
- من بلد نیستم
هدیه : بیا آسمان
- گفتم که بلد نیستم
امید : حوصلمون رو سر بردیدشما دوتا
آیدین تلویزیون رو روشن کرد ومشغول دیدن شد
هدیه : من گشنم شده کی شام بخوریم
آیدین : سفارش بدم یابریم شام بیرون
امیدکه کنارش نشسته بود گفت : سفارش بده
آیدین موبایلشو دراورد وبدون اینکه نظر بپرسه سفارش غذا داد به هدیه اشاره کردم ورفتیم اتاقم هدیه خودشو انداخت رو تخت وگفت : کلا خیلی حوصلم سر رفته
- اره از قیافه ای همتون کاملا معلومه
هدیه : می دونی آسمان امروز سعید در مورد امید حرف زد
متعجب وبا ذوق گفتم : خوب
هدیه : گفت می دونم همدیگرو دوست دارید اگه امید آمادگیشو داره جوابشو بده نمی دونی چقدر خوشحال شدم ولی خوب به روی خودم نیاوردم یه وقت دلخور نشه
- چه خبر خوبی به امید گفتی ؟
هدیه : نه عزیزم نگفتم یه وقت تو نگی
- چرا امید که از خداشه
هدیه : اونوقت امید چی فکر می کنه
- دیونه ای هان میگم از خداشه خودشم می خواست با سعید حرف بزنه ولی خجالت می کشید می گفت یه وقت سعید درموردم فکری نکنه
هدیه : می دونم حق داره
یکم دیگه حرف زدیم شام رو آورده بودن امید صدامون زدبا کمک هدیه میز شام رو چیدیم وبعدم بچه ها اومدن ومشغول خوردن شدیم
آسمان
امید با لبخند گفت : بجای این حرف ها بریم بیرون انگار همگی حوصله اشون سر رفته
سعید : بی خیال امید همینجا راحتریم حوصله ای بیرون وخیابون رو ندارم
آیدین : سعید راس میگه بیاید یکم بازی کنیم
بلند شدم ورفتم شمعدون ها رو اوردم روشن کنم هم زمان برق ها اومد ومن برگشتم سر جام نشستم
آیدین خم شد وکارت ها رو از کشوی زیر تلویزیون دراورد امید خندید وگفت : خوب بلدی هان
آیدینم خندید وگفت : یکی کم داریم دخترا یکی از شما بیاد
- من بلد نیستم
بلد بودم ولی دوست نداشتم بازی کنم آیدین کارت ها رو تقسیم کرد ومشغول بازی شدن منم نشسته بودم وتشویق می کرد آیدین از رفتارم خندش گرفته بود هر کی کارت می برد تشویقش می کردم
آیدین : بلخره طرف یکی از ماها باش همه رو تشویق می کنی
امید : طرف داداششه دیگه
چون به بازی نظارت داشتم متوجه شدم چند بار سعید جر زنی می کرد ودست طرف مقابلش رو که آیدین وهدیه بودن می خوند منم نتونستم چیزی نگم واون که کارش رو تکرار کرد گفتم : آقا سعید داره جر زنی می کنه
آیدین : اره سعید ؟
سعید : نه اون که بلد نیست ببینه جر زنی می کنم
آیدین : خیلی نامردی
خیز برداشت طرف سعید همه خندیدیم سعید لبخندی زد ورفت رو مبل سر جاش نشست ومنو نگاه کرد
آیدین : بیا دیگه سعید
سعید : حوصله ندارم آیدین
آیدین : بعد از سه هفته هنوز میگی حوصله ندارم
امید : بیا سعید
سعید : آسمان خانم که بلده اون بیاد
- من بلد نیستم
هدیه : بیا آسمان
- گفتم که بلد نیستم
امید : حوصلمون رو سر بردیدشما دوتا
آیدین تلویزیون رو روشن کرد ومشغول دیدن شد
هدیه : من گشنم شده کی شام بخوریم
آیدین : سفارش بدم یابریم شام بیرون
امیدکه کنارش نشسته بود گفت : سفارش بده
آیدین موبایلشو دراورد وبدون اینکه نظر بپرسه سفارش غذا داد به هدیه اشاره کردم ورفتیم اتاقم هدیه خودشو انداخت رو تخت وگفت : کلا خیلی حوصلم سر رفته
- اره از قیافه ای همتون کاملا معلومه
هدیه : می دونی آسمان امروز سعید در مورد امید حرف زد
متعجب وبا ذوق گفتم : خوب
هدیه : گفت می دونم همدیگرو دوست دارید اگه امید آمادگیشو داره جوابشو بده نمی دونی چقدر خوشحال شدم ولی خوب به روی خودم نیاوردم یه وقت دلخور نشه
- چه خبر خوبی به امید گفتی ؟
هدیه : نه عزیزم نگفتم یه وقت تو نگی
- چرا امید که از خداشه
هدیه : اونوقت امید چی فکر می کنه
- دیونه ای هان میگم از خداشه خودشم می خواست با سعید حرف بزنه ولی خجالت می کشید می گفت یه وقت سعید درموردم فکری نکنه
هدیه : می دونم حق داره
یکم دیگه حرف زدیم شام رو آورده بودن امید صدامون زدبا کمک هدیه میز شام رو چیدیم وبعدم بچه ها اومدن ومشغول خوردن شدیم
- ۱۶.۲k
- ۰۵ آبان ۱۳۹۸
دیدگاه ها (۵)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط