پارت هشتم
پارت هشتم
گذشته تلخ و شیرین
ویو ات
لباس هامو تو کابین پوشیدم و اومدم بیرون سریع رفتم سمت اتاقم و درو بستم و خودمو خالی کردم و یه دل سیر گریه میکردم دیگه نمیتونم خودمو قوی نشون بدم خسته شدم پسری که سال ها پیش آرزو میکردم ع.ا.ش.ق.م. بشه امروز بهم ا.ع.ت.ا.ف کرد ولی دیگه خیلی دیره از سال ها پیش تا الان حس من خیلی تغییر کرده من دیگه الان ازش متنفرم چون سبب همه گریه هام تموم این سال ها اون بوده الان واقعا دیگه چه انتظاری از من داره .
پرش زمانی به یک ماه بعد
تو این یک ماه جیمین دیگه کمتر میاد سراغم و تقریبا باهم اصلا حرف نمیزنیم حتی سعی میکنیم به روی هم نگاه نکنیم ولی من دیگه از این وضع خسته شدم نمیدونم چرا ولی دوست ندارم دیگه از جیمین انتقام بگیرم دوست دارم بهم ن.ز.د.ی.ک باشه کنارم باشه فکر کنم حس های قبلیم دارن کم کم برمیگردن ولی دیگه اهمیت نداره نمیخام دوتامونم ناراحت بشیم برای همون یه نقشه ها و برنامه های کوچولویی تو سرمه ولی اینا خوبن ، مامان و بابا و عمو و زن عمو امشب قرارع برن به یه مسافرت خارج از کشور برای همون از امشب میتونم نقشه هامو به راحتی عمل کنم
پرش زمانی به ساعت هفت و سی
مامان:پسرم تا ما برگردیم ات رو به تو میسپارم حتما مراقبش باش
ات:مامان مگه من بچم
زن عمو :حرف نباشه پسرم مواظب خودت و ات باش
جیمین :چشم مامان
همگی : خداحافظ بچه ها
جیمین و ات : خداحافظ
بعد همگی رفتن و جیمین رفت رو مبل نشست و انگار منی وجود ندارم پس منم برای این که حرصش بدم تصمیم گرفتم نقشم رو از همین الان عملی کنم .
رفتم تو اتاقم و یه لباس ب.ا.ز پوشیدم که تقریبا همه جای ب.د.ن.م بیرون بود بعد یه آرایش غلیظ کردم و موهامو حالت دادم و ناخون ها مو گذاشتم و اومدم بیرون وقتی از پله ها اومدم پایین جیمین بازم با همون عصبانیت بهم داشت نگاه میکرد یهو بلند شد و اومد جلوم وایستاد
جیمین :این چیه پوشیدی بازم هان میخوای منو دیوونه کنی (با داد )
ات:جیمین یه دقیقه داد نزن
جیمین :با این سر و وضع داری کجا میری
ات:میخام برم به ب.ا.ر
جیمین :تو غ.ل.ط میکنی تنهایی بری ب.ا.ر
ات:چرا حرصی میشی من هرجا دلم بخواد میرم خب
جیمین :ات منو دیوونه نکن اول این که تو از روی نقش هم باشه ن.ا.م.ز.د. منی دوم این که زن عمو تو رو به من سپرده سوم این که دوست ندارم
ات :خب پس خودتم میخای بیا هم اونجا مراقبم میشی
جیمین:اوکی آماده شم بیام
بعد از مدتی جیمین آماده شد و دوتایی رفتم به ب.ا.ر وقتی تو رفتیم خیلی بوی بدی میومد ولی بعد که عادت کردیم رفتیم سمت یه میز نشستیم یه چیزی سفارش دادیم و......
ویو جیمین
ات کاملا م.س.ت کرده بود ولی من چیزی نخوردم تا حواسم بهش باشه بعد ات با کلی اسرار رفت وسط تا ب.ر.ق.ص.ه داشتم از دور نگاهش میکردم که یهو غیبش زد
گذشته تلخ و شیرین
ویو ات
لباس هامو تو کابین پوشیدم و اومدم بیرون سریع رفتم سمت اتاقم و درو بستم و خودمو خالی کردم و یه دل سیر گریه میکردم دیگه نمیتونم خودمو قوی نشون بدم خسته شدم پسری که سال ها پیش آرزو میکردم ع.ا.ش.ق.م. بشه امروز بهم ا.ع.ت.ا.ف کرد ولی دیگه خیلی دیره از سال ها پیش تا الان حس من خیلی تغییر کرده من دیگه الان ازش متنفرم چون سبب همه گریه هام تموم این سال ها اون بوده الان واقعا دیگه چه انتظاری از من داره .
پرش زمانی به یک ماه بعد
تو این یک ماه جیمین دیگه کمتر میاد سراغم و تقریبا باهم اصلا حرف نمیزنیم حتی سعی میکنیم به روی هم نگاه نکنیم ولی من دیگه از این وضع خسته شدم نمیدونم چرا ولی دوست ندارم دیگه از جیمین انتقام بگیرم دوست دارم بهم ن.ز.د.ی.ک باشه کنارم باشه فکر کنم حس های قبلیم دارن کم کم برمیگردن ولی دیگه اهمیت نداره نمیخام دوتامونم ناراحت بشیم برای همون یه نقشه ها و برنامه های کوچولویی تو سرمه ولی اینا خوبن ، مامان و بابا و عمو و زن عمو امشب قرارع برن به یه مسافرت خارج از کشور برای همون از امشب میتونم نقشه هامو به راحتی عمل کنم
پرش زمانی به ساعت هفت و سی
مامان:پسرم تا ما برگردیم ات رو به تو میسپارم حتما مراقبش باش
ات:مامان مگه من بچم
زن عمو :حرف نباشه پسرم مواظب خودت و ات باش
جیمین :چشم مامان
همگی : خداحافظ بچه ها
جیمین و ات : خداحافظ
بعد همگی رفتن و جیمین رفت رو مبل نشست و انگار منی وجود ندارم پس منم برای این که حرصش بدم تصمیم گرفتم نقشم رو از همین الان عملی کنم .
رفتم تو اتاقم و یه لباس ب.ا.ز پوشیدم که تقریبا همه جای ب.د.ن.م بیرون بود بعد یه آرایش غلیظ کردم و موهامو حالت دادم و ناخون ها مو گذاشتم و اومدم بیرون وقتی از پله ها اومدم پایین جیمین بازم با همون عصبانیت بهم داشت نگاه میکرد یهو بلند شد و اومد جلوم وایستاد
جیمین :این چیه پوشیدی بازم هان میخوای منو دیوونه کنی (با داد )
ات:جیمین یه دقیقه داد نزن
جیمین :با این سر و وضع داری کجا میری
ات:میخام برم به ب.ا.ر
جیمین :تو غ.ل.ط میکنی تنهایی بری ب.ا.ر
ات:چرا حرصی میشی من هرجا دلم بخواد میرم خب
جیمین :ات منو دیوونه نکن اول این که تو از روی نقش هم باشه ن.ا.م.ز.د. منی دوم این که زن عمو تو رو به من سپرده سوم این که دوست ندارم
ات :خب پس خودتم میخای بیا هم اونجا مراقبم میشی
جیمین:اوکی آماده شم بیام
بعد از مدتی جیمین آماده شد و دوتایی رفتم به ب.ا.ر وقتی تو رفتیم خیلی بوی بدی میومد ولی بعد که عادت کردیم رفتیم سمت یه میز نشستیم یه چیزی سفارش دادیم و......
ویو جیمین
ات کاملا م.س.ت کرده بود ولی من چیزی نخوردم تا حواسم بهش باشه بعد ات با کلی اسرار رفت وسط تا ب.ر.ق.ص.ه داشتم از دور نگاهش میکردم که یهو غیبش زد
۵.۳k
۱۵ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.