فیک تهیونگ(عشق خون آشام) پارت۱
فیک تهیونگ(عشق خون آشام) پارت۱
از زبان ات
وایییییییییییی دیوونه شدم از بس با گوشی بازی کردم
بزار زنگ بزنم به مینسو ببینم امشب میتونیم باهم بریم جنگل
ات: سلامممممممم مینسوووووووووو(جیغ)
مینسو: زهر ماررررررررر
مینسو: بگو زوددد
ات: میگم امشب کاری نداری
مینسو: چرا؟
ات: بریم جنگل کمپ بزنیم
مینسو: من کاری ندارم وقت یک چیزی
ات: چه چیزی
مینسو: من به میونگ هم میگم
ات: باشه پس شما دوتا ساعت دوازده شب بیاین دنبال من
(تلفن تموم شد)
خب حالا چه وسیله هایی نیاز داریم
کلی لباس جمع میکنم
کلی تنقلات برمیدارم
و....
(شب)
از زبان ات
چرا اینا نمیان
(صدای زنگ در)
یسسس اومدن
در رو باز کردم و وسایلو دادم به مینسو و میونگ
داشتم در خونه رو می بستم که با خودم گفتم: بزار چراغ قوه هم بردارم
چراغ قوه هارم برداشتمو راه افتادیم
(چند ساعت بعد)
داشنم کلی به مینسو غر میزدم که چرا دیر اومد دنبالم که رسیدیم جنگل
از ماشین پیاده شدیم مینسو و میونگ داشتن وسایل رو بر میداشتن که من گفتم: بچه ها اونجا یک کلبس فکر کنم امشب بتونیم اونجا بخوابیم
بچه ها قبول کردن و رفتیم سمت کلبه
من در کلبه رو باز کردم که یکدفعه یه صدای افتضاحی داد
رفتیم داخل همه جا تمیز بود حتی یک زره هم خاک نبود
با خودم گفتم حتما برای کسیه
گفتم: ولش کنید بچه ها بیاین وسیله ها رو بزاریم
وسیله ها رو گذاشتیم یه گوشه
من رفتم تو آشپز خونه
در یخچال رو باز کردم
دیدم توش....
از زبان ات
وایییییییییییی دیوونه شدم از بس با گوشی بازی کردم
بزار زنگ بزنم به مینسو ببینم امشب میتونیم باهم بریم جنگل
ات: سلامممممممم مینسوووووووووو(جیغ)
مینسو: زهر ماررررررررر
مینسو: بگو زوددد
ات: میگم امشب کاری نداری
مینسو: چرا؟
ات: بریم جنگل کمپ بزنیم
مینسو: من کاری ندارم وقت یک چیزی
ات: چه چیزی
مینسو: من به میونگ هم میگم
ات: باشه پس شما دوتا ساعت دوازده شب بیاین دنبال من
(تلفن تموم شد)
خب حالا چه وسیله هایی نیاز داریم
کلی لباس جمع میکنم
کلی تنقلات برمیدارم
و....
(شب)
از زبان ات
چرا اینا نمیان
(صدای زنگ در)
یسسس اومدن
در رو باز کردم و وسایلو دادم به مینسو و میونگ
داشتم در خونه رو می بستم که با خودم گفتم: بزار چراغ قوه هم بردارم
چراغ قوه هارم برداشتمو راه افتادیم
(چند ساعت بعد)
داشنم کلی به مینسو غر میزدم که چرا دیر اومد دنبالم که رسیدیم جنگل
از ماشین پیاده شدیم مینسو و میونگ داشتن وسایل رو بر میداشتن که من گفتم: بچه ها اونجا یک کلبس فکر کنم امشب بتونیم اونجا بخوابیم
بچه ها قبول کردن و رفتیم سمت کلبه
من در کلبه رو باز کردم که یکدفعه یه صدای افتضاحی داد
رفتیم داخل همه جا تمیز بود حتی یک زره هم خاک نبود
با خودم گفتم حتما برای کسیه
گفتم: ولش کنید بچه ها بیاین وسیله ها رو بزاریم
وسیله ها رو گذاشتیم یه گوشه
من رفتم تو آشپز خونه
در یخچال رو باز کردم
دیدم توش....
۱۱.۳k
۲۲ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.