تو درون من
تو درون من
فصل دوم
پارت اول
۳ سالی از اون روزی که ات به قول خودش برای همیشه از کره رفت میگذره
حالا خیلی پولدار تر و ثروتمند تر از قبل شده
ولی
اون روز چی میخواسته به کوک بگه؟
چیشد که بیخیال این موضوع شد؟
عاشق کسی شده؟
یا؟
در ادامه این داستان خواهیم فهمید
بی تی اس ویو
از وقتی ات رفته کوک نا امید شده
دیگه نمیخنده
دیگه خیلی با کسی حرف نمیزنه
اگرم حرفی بزنه اون حرف قطعا راجع به اتست
از زبان نامجون
دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم
کوک دیگه کوک قدیم نیست
اون واقعا عاشق ات بود
یعنی بینشون چیشده که ات رفته و کوک هم اینطوریه؟
به هر حال ات باید برگرده
کوک اینجوری نمیتونه زندگی کنه
بهتره زنگ بزنم بهش
نویسنده ویو
مونی زنگ زد به ات و از ات خواست که به کره برگرده
ات هم با کلییییی اصرار قبول کرد
اما چه اتفاقی میوفته اکه ات برگرده؟
یعنی واقعا....بینشون چیشده؟
نمیدونم
ولی باید صبر کنیم
بعد از یه هفته ات برگشت کره
اون روز نامجون همه رو دور هم جمع کرده بود
اما به کوک چیزی نگفته بود
ات هم نمیدونست کوک قراره بیاد
یعنی.....تنها کسی که خبر نداشت جونگ کوک بود
همینطور در مورده ات صحبت میکردن
کوک هم گاه گداری حرفی میزد
تا اینکه زنگ به صدا در اومد
دینگ دینگ
نامی:من برم درو باز کنم
فک کنم اونی که باید میومد اومد
اعضا به جز کوک:🤣حق با توعه بالاخره اومد
کوک هم از همجا بیخبر که کی اومده منتظر بود
تا اینکه اون اومد
بله ات
منظورم اتست
اون اومد
اما وقتی کوک رو دید برای لحظه ای جفتشون به هم زل زده بودن
بدون اینکه حرفی بزنن
تا اینکه جین لب زد
جین:ما رو ببخشید که اینجوری شد
جیمین:ولی چه اتفاقی بین شماها افتاده
ته:کوک مگه تو عاشق ات نبودی؟
ات تو هم که پیش کوک خیلی خوشحال بودی پس...
هوبی:پس چیشد که اینجوری شدید
ات:😳😳
ات:چیزی مهمی نیست
من.....بهتره برم
ات برگشت سمت در
دستگیره در رو گرفت و تقریبا زه چهارچوب در رد شد که کوک گفت
کوک:ات صبر کن
و بدو بدو رفت دنبالش
ات از شدت عصبانیت فقط راه میرفت
هیچ کس نمیتونست بدونه که توی ذهنش الان چقد سرو صداست
کوک سریعتر رفت و دست ات رو از پشت گرفت و ات رو برگردوند سمت خودش و اونو در آغوش کشید
برای لحظه ای جفتشون آرون شدن تا اینکه ات کوک رو هل داد و ازش دور شد
کوک:من متاسفم خب؟
ات:تو که کاری نکردی(سرد)
کوک:چرا کردممم
ات داشت برمیگشت که کوک از پشت بغلش کرد
کوک:میدونم اون روز دیدی
باور کن همش نقشه بود
من....من از صبر کردن خسته شده بودم پس با خودم فک کردم شاید بتونم اینجوری یکاری کنم که حسادت کنی ولی
ات پرید وسط حرفش
ات:ولی قلب منو با اینکارت شکستی خب؟
من اون رو زنگ زدم که بهت بگم عاشقتم میفهمی؟(بغض و گریه و آخرشو با یکم داد)
ات:من فقط عاشقت شده بودم هقق
فصل دوم
پارت اول
۳ سالی از اون روزی که ات به قول خودش برای همیشه از کره رفت میگذره
حالا خیلی پولدار تر و ثروتمند تر از قبل شده
ولی
اون روز چی میخواسته به کوک بگه؟
چیشد که بیخیال این موضوع شد؟
عاشق کسی شده؟
یا؟
در ادامه این داستان خواهیم فهمید
بی تی اس ویو
از وقتی ات رفته کوک نا امید شده
دیگه نمیخنده
دیگه خیلی با کسی حرف نمیزنه
اگرم حرفی بزنه اون حرف قطعا راجع به اتست
از زبان نامجون
دیگه نمیتونم این وضعیتو تحمل کنم
کوک دیگه کوک قدیم نیست
اون واقعا عاشق ات بود
یعنی بینشون چیشده که ات رفته و کوک هم اینطوریه؟
به هر حال ات باید برگرده
کوک اینجوری نمیتونه زندگی کنه
بهتره زنگ بزنم بهش
نویسنده ویو
مونی زنگ زد به ات و از ات خواست که به کره برگرده
ات هم با کلییییی اصرار قبول کرد
اما چه اتفاقی میوفته اکه ات برگرده؟
یعنی واقعا....بینشون چیشده؟
نمیدونم
ولی باید صبر کنیم
بعد از یه هفته ات برگشت کره
اون روز نامجون همه رو دور هم جمع کرده بود
اما به کوک چیزی نگفته بود
ات هم نمیدونست کوک قراره بیاد
یعنی.....تنها کسی که خبر نداشت جونگ کوک بود
همینطور در مورده ات صحبت میکردن
کوک هم گاه گداری حرفی میزد
تا اینکه زنگ به صدا در اومد
دینگ دینگ
نامی:من برم درو باز کنم
فک کنم اونی که باید میومد اومد
اعضا به جز کوک:🤣حق با توعه بالاخره اومد
کوک هم از همجا بیخبر که کی اومده منتظر بود
تا اینکه اون اومد
بله ات
منظورم اتست
اون اومد
اما وقتی کوک رو دید برای لحظه ای جفتشون به هم زل زده بودن
بدون اینکه حرفی بزنن
تا اینکه جین لب زد
جین:ما رو ببخشید که اینجوری شد
جیمین:ولی چه اتفاقی بین شماها افتاده
ته:کوک مگه تو عاشق ات نبودی؟
ات تو هم که پیش کوک خیلی خوشحال بودی پس...
هوبی:پس چیشد که اینجوری شدید
ات:😳😳
ات:چیزی مهمی نیست
من.....بهتره برم
ات برگشت سمت در
دستگیره در رو گرفت و تقریبا زه چهارچوب در رد شد که کوک گفت
کوک:ات صبر کن
و بدو بدو رفت دنبالش
ات از شدت عصبانیت فقط راه میرفت
هیچ کس نمیتونست بدونه که توی ذهنش الان چقد سرو صداست
کوک سریعتر رفت و دست ات رو از پشت گرفت و ات رو برگردوند سمت خودش و اونو در آغوش کشید
برای لحظه ای جفتشون آرون شدن تا اینکه ات کوک رو هل داد و ازش دور شد
کوک:من متاسفم خب؟
ات:تو که کاری نکردی(سرد)
کوک:چرا کردممم
ات داشت برمیگشت که کوک از پشت بغلش کرد
کوک:میدونم اون روز دیدی
باور کن همش نقشه بود
من....من از صبر کردن خسته شده بودم پس با خودم فک کردم شاید بتونم اینجوری یکاری کنم که حسادت کنی ولی
ات پرید وسط حرفش
ات:ولی قلب منو با اینکارت شکستی خب؟
من اون رو زنگ زدم که بهت بگم عاشقتم میفهمی؟(بغض و گریه و آخرشو با یکم داد)
ات:من فقط عاشقت شده بودم هقق
۵.۶k
۱۰ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.