فیک کاچان 🌚🍷
パrt 23
ایچیگو ویو
کاچان یه بار زنگ زد و چهره زنی که موهاش مثل کاچان تیغ تیغی بود پشت آیفون نمایان شد. حدس زدم مادرش باشه. پرسید بله؟ کاچان با اون چشمای آتشینش زل زد به تصویر. خودمو به زور پشتش جا داده بودم تا معلوم نشم. اگه یهویی منو می دید برام دردسر میشد. لبخند پهنی بر لبانش نقش بست و در رو برامون باز کرد. من اول رفتم تو و کاچان بعد من اومد و در رو پشت سرش بست.
مامان کاچان: کاچان پسرم! کنیچوا!
کاچان: کنیچوا مامان! دایجوبو دسکا؟
کاچان داشت همینجوری با مادرش حرف میزد که یهو مادرش اخم کرد.
مامان کاچان: اون کیه همراهت؟
کاچان: مامان اون...
ایچیگو: اسمم ایچیگوئه
مامان کاچان: بیاین تو
وقتی من و کاچان نشستیم، مادرش گفت: خب حالا جریانتون رو توضیح بدین!
چیزی نگفتم و گذاشتم کاچان حرف بزنه.
کاچان مدت زیاد در گوش مادرش چیزی گفت و دوباره کنارم نشست. مادرش دوباره لبخند زد.
مامان کاچان: پس تویی که قلب پسر منو تور کردی، از آشنایی باهات خوشبختم ایچیگو!
و دستم رو به گرمی فشرد. از استقبالی که ازم کرد خوشحال شدم.
ایچیگو: البته که من لایق کاچان نیستم ولی...
کاچان حرفمو قطع کرد: ایچی ما بارها در این مورد باهم حرف زدیم. چرا هنوز اینجوری فک میکنی؟
پدر کاچان: اتفاقا خیلی هم بهم میاین
احساس کردم گونه هام گل انداختن.
مامان کاچان: پس شما واقعا همو دوست دارین، خب من که موافقم، نظر تو چیه ماسارو؟
پدر کاچان: البته میتسوکی، چرا که نه
ایچیگو: فقط اون موضوع...
مامان کاچان: نگران نباش، میتونی رو ما حساب کنی!
ازشون تشکر کردم و به خودم گفتم اونا واقعا یه فرشته ان.
کاچان: خب حالا که همه چی اوکیه، پس فردا جشن رو بگیریم؟ امشب هم شام مهمون من!
پدر کاچان: فک کن بزارم پول بدی! امشب اولین روز آشناییمونه پس مهمون من! (یه لحظه فک کردم ایرانین)
اون شب بهترین شب زندگیم بود.
موقع شام
خیلی گشنم بود و مثل چی داشتم میخوردم. یهو متوجه سنگینی نگاه ها روم شدم و سرمو آوردم بالا.
کاچان: ایچی؟
ایچیگو: هوم؟
کاچان: یه چیزی بگم قول میدی نترسی؟
با دهن پر جوابشو دادم و دهنمو با دستمال پاک کردم.
کاچان: یه سوسک رو سرته
یه جیغ بنفش کشیدم و از روی صندلی پریدم. نه جرات می کردم بهش دست بزنم و نه اینکه دست روی دست بزارم.(نه بنشستن صلاح است و نه پرواز. کیا یادشونه؟)
کاچان با خونسردی تمام اومد و سوسکه رو انداخت. یه لحظه یاد شوتو افتادم. از ترس کاچانو بغل کردم.
کاچان: قلبت مثل گنجشک میزنه معلومه ترسیدی
ایچیگو: میگم زنگ بزنیم شوتو هم بیاد؟ غذا حیفه
کاچان: اره فکر خوبیه الان بهش زنگ میزنم
شوتو هم اومد و باهم غذا خوردیم. وقتی براش تعریف کردم که کاچان چجوری با شجاعت سوسکه رو انداخت، یه بشکن زد و گفت
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.