روی یک صندلی نشستم الا رو دیدم که با یک نوشیدنی سمتم میوم
روی یک صندلی نشستم الا رو دیدم که با یک نوشیدنی سمتم میومد بهم که رسید لیوان رو سمتم گرفت
الا:بیا کوچولو این نوشیدنی رو بخور تا از این کوره داغ در بیایی
به صورتش نگاه کردم و بعدش به لیوان بعد مکثی که کردم لیوان رو ازش گرفتم و یک نفس خوردم خنک بود و آتیش درونمو اروم کرد
......:اقایون محترم لطفا سر جاشون بشینند چون میخواییم مزایده رو شروع کنیم
بعد تموم شدن حرف مرد صدای یک مرد عرب بلند شد
......:عجلوا وجلب هذه الجمال(زود باش این خوشگلارو بیار دیگه)
صدای خنده تمام مردای سالن به هوا رفت که به وضوع دیدم که تن و بدن تمام دخترا به لرزه در اومد
.......:خب اولین دختر زیبای امشب سحر که هیکل جذابی داره صورت زیباش دل هر مردی و اب میکنه
صدای خنده مرد های هوسباز دوباره بلند شد سحر با ترس و لرز پشت پرده وایساد تا پرده کنار بره و بدن زیباش رو به نماش بذاره
پرده کنار رفت و سحر اروم پا روی سن گذاشت همه مردا داشتن برای زیباییش سر و دست میشکستن
......خب اقایون هرکس پسندیده به مانیتور جلوش نگاه کنه و عدد یک رو بزنه
سحر کمی وایساد و مردا هم شروع کردن به انتخاب کردن بعد کمی انتظار سحر برگشت پشت پرده و پرده دوباره بسته شد
سه نفر از دخترا رفتن و ایندفعه معلوم نبود نوبت کیه
......:ایندفعه میخوام دختری رو بهتون نشون بدم که زیبایی و گیرایی چشماش هر مردی رو سست میکنه جثه کوچیکی داره اما هر مردی رو جذب زیبایی ظاهریش میکنه ،نگین
با شنیدن اسمم از زبون معرفی کننده صدای قلبمو نمیشنیدم داشتم از استرس پس میفتادم اما به روی خودم نیاوردم اروم با قدم های کوچیکم پشت پرده رفتم که پرده اروم باز شد و تونستم سالن رو ببینم پر از مرد بود مردهای عرب سیاه پوست با شکم های گنده و چشمای هیز روی صندلی لم داده بودند و مردهای خوشپوش خوشتیپ هم که معلوم بود عرب نیستند نشسته بودند چند دقیقه گذشت سنگینی نگاهی رو حس کردم و اروم سرمو بلند کردم و چشمم به مردی افتاد که بی هیچ حسی داشت بهم نگاه میکرد اخم شدیدی روی صورتش بود تا نگاهم رو دید پوزخندی زد و انگشتش رو روی مانیتور گذاشت با صدای داد یکی از عربا از فکر در اومدم
.....:من الواضح أنه واحد من هؤلاء الجريئين والعنيفين(معلومه از اون خشن های جسور)
.....:بله اقای بیگی مورد پسندتونه
معلوم بود زبون فارسی بلد بودند اما نمیتونستند به فارسی حرف بزنن اون مرد عرب با چندش بهم نگاه کرد و سوت بلندی کشید تا خواست حرف بزنه صدای مردونه جدی و خشنی بلند شد یکم سرمو بلند کردم تا بفهمم کی بوده فهمیدم همون مرد که بهت پوزخند زد داشت خرف میزد
.....:من به قیمت 100 میلیاد اونم نقد میخرمش
ادامه دارد....
چون این پارت هیجانش زیاد بود دیر گذاشتم خدایی نکرده سکته نکنید😁🍫
الا:بیا کوچولو این نوشیدنی رو بخور تا از این کوره داغ در بیایی
به صورتش نگاه کردم و بعدش به لیوان بعد مکثی که کردم لیوان رو ازش گرفتم و یک نفس خوردم خنک بود و آتیش درونمو اروم کرد
......:اقایون محترم لطفا سر جاشون بشینند چون میخواییم مزایده رو شروع کنیم
بعد تموم شدن حرف مرد صدای یک مرد عرب بلند شد
......:عجلوا وجلب هذه الجمال(زود باش این خوشگلارو بیار دیگه)
صدای خنده تمام مردای سالن به هوا رفت که به وضوع دیدم که تن و بدن تمام دخترا به لرزه در اومد
.......:خب اولین دختر زیبای امشب سحر که هیکل جذابی داره صورت زیباش دل هر مردی و اب میکنه
صدای خنده مرد های هوسباز دوباره بلند شد سحر با ترس و لرز پشت پرده وایساد تا پرده کنار بره و بدن زیباش رو به نماش بذاره
پرده کنار رفت و سحر اروم پا روی سن گذاشت همه مردا داشتن برای زیباییش سر و دست میشکستن
......خب اقایون هرکس پسندیده به مانیتور جلوش نگاه کنه و عدد یک رو بزنه
سحر کمی وایساد و مردا هم شروع کردن به انتخاب کردن بعد کمی انتظار سحر برگشت پشت پرده و پرده دوباره بسته شد
سه نفر از دخترا رفتن و ایندفعه معلوم نبود نوبت کیه
......:ایندفعه میخوام دختری رو بهتون نشون بدم که زیبایی و گیرایی چشماش هر مردی رو سست میکنه جثه کوچیکی داره اما هر مردی رو جذب زیبایی ظاهریش میکنه ،نگین
با شنیدن اسمم از زبون معرفی کننده صدای قلبمو نمیشنیدم داشتم از استرس پس میفتادم اما به روی خودم نیاوردم اروم با قدم های کوچیکم پشت پرده رفتم که پرده اروم باز شد و تونستم سالن رو ببینم پر از مرد بود مردهای عرب سیاه پوست با شکم های گنده و چشمای هیز روی صندلی لم داده بودند و مردهای خوشپوش خوشتیپ هم که معلوم بود عرب نیستند نشسته بودند چند دقیقه گذشت سنگینی نگاهی رو حس کردم و اروم سرمو بلند کردم و چشمم به مردی افتاد که بی هیچ حسی داشت بهم نگاه میکرد اخم شدیدی روی صورتش بود تا نگاهم رو دید پوزخندی زد و انگشتش رو روی مانیتور گذاشت با صدای داد یکی از عربا از فکر در اومدم
.....:من الواضح أنه واحد من هؤلاء الجريئين والعنيفين(معلومه از اون خشن های جسور)
.....:بله اقای بیگی مورد پسندتونه
معلوم بود زبون فارسی بلد بودند اما نمیتونستند به فارسی حرف بزنن اون مرد عرب با چندش بهم نگاه کرد و سوت بلندی کشید تا خواست حرف بزنه صدای مردونه جدی و خشنی بلند شد یکم سرمو بلند کردم تا بفهمم کی بوده فهمیدم همون مرد که بهت پوزخند زد داشت خرف میزد
.....:من به قیمت 100 میلیاد اونم نقد میخرمش
ادامه دارد....
چون این پارت هیجانش زیاد بود دیر گذاشتم خدایی نکرده سکته نکنید😁🍫
۵.۲k
۳۰ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.