قاتلی در مقابل دیگری / پارت ۳۶
پارت #۳۶
صدای فریاد های متوالی داخل هتل میپیچید ، تمامی اشخاص نقابدار به شکل عادی مشغول رفت و آمد بودن و کسی به صدا ها اهمیت نمیداد .
خون کف اتاق هرموت را پر کرده بود و هرموت از شدت درد نَفَس نَفَس میزد .
مرد نقابداری که پیش هرموت بود جلوی یک میز کوچک ایستاده بود ، میزی که روش پر از وسایل جراحی و مکانیکی بود .
هرموت به آرامی با لحن خواهشمند گفت:
[هرکاری میکنم لطفا تمومش کن]
مرد نقابدار یک انبردست از روی میز برداشت و با خونسردی پاسخ داد:
[انقدر بچه نباش من تو رو از شر ناخن های مزاحم راحت کردم باید ممنون باشی]
هرموت به خون کف اتاق خیره شده بود و درد شدیدی را نوک انگشتانش حس میکرد ، هرموت با ترس گفت:
[اون چیه دستت؟ میخوای چیکار کنی؟ خواهش میکنم بزار برم]
مرد با یک دست صورت هرموت را ثابت نگه داشت و با دست دیگرش انبردست را جلوی صورتش آورد و با آرامش جواب داد:
[بعد از گرفتن ناخن ها به صورت مجانی برات خدمات دندان پزشکی دارم] .
در همین حین آقای ثارون و نامورو تازه به بیمارستان رسیده بودن ، جایی که قرار بود افراد آقای ثارون همگی جمع بشن برای تصمیم گیری .
هنگام ورود شلا با لبخند و لحن مهربان بهشون خوشامدگویی کرد .
نامورو جلوی پیشخوان پیش شلا ایستاد تا آقای ثارون شخصا با بقیه صحبت کنه .
شلا با صدای لطیف و آرام به نامورو گفت:
[ اسمت چیه ؟ ]
نامورو با تعجب به شلا نگاه کرد ، صرفا عادت نداشت کسی بخواد باهاش سر صحبت رو باز کنه .
نامورو کمی مکث کرد و با تردید گفت:
[ نامورو هستم ]
شلا با احتیاط و مراقبت خاصی دستی به موهای نامورو کشید و با مهربانی گفت:
[ دخترای زیادی توی تجارت آقای ثارون نیستن ]
نامورو از لمس غیر منتظره شلا تعجب کرد و کمی از شلا فاصله گرفت و بعد با بی میلی پاسخ داد:
[ آره ... آره میگم ... فکر کنم آقای ثارون کارم داشته باشه ... مطمئنم شنیدم صدام کرد ]
بعد از گفتن این ، نامورو به سرعت از شلا دور شد و پیش آقای ثارون رفت .
شلا به یک تار موی نامورو که در دستش مانده بود نگاه کرد ، لبخند ملایم و چهره معصوم دخترانهی شلا برای لحظه ای از بین رفت و اون فقط با ظاهری جدی به تار مو خیره شد ، در حالی که داخل چشمانش پر از نفرت بود تار مو را با دو انگشتش پاره کرد .
ادامه دارد ....
#رمان #داستان #متن
صدای فریاد های متوالی داخل هتل میپیچید ، تمامی اشخاص نقابدار به شکل عادی مشغول رفت و آمد بودن و کسی به صدا ها اهمیت نمیداد .
خون کف اتاق هرموت را پر کرده بود و هرموت از شدت درد نَفَس نَفَس میزد .
مرد نقابداری که پیش هرموت بود جلوی یک میز کوچک ایستاده بود ، میزی که روش پر از وسایل جراحی و مکانیکی بود .
هرموت به آرامی با لحن خواهشمند گفت:
[هرکاری میکنم لطفا تمومش کن]
مرد نقابدار یک انبردست از روی میز برداشت و با خونسردی پاسخ داد:
[انقدر بچه نباش من تو رو از شر ناخن های مزاحم راحت کردم باید ممنون باشی]
هرموت به خون کف اتاق خیره شده بود و درد شدیدی را نوک انگشتانش حس میکرد ، هرموت با ترس گفت:
[اون چیه دستت؟ میخوای چیکار کنی؟ خواهش میکنم بزار برم]
مرد با یک دست صورت هرموت را ثابت نگه داشت و با دست دیگرش انبردست را جلوی صورتش آورد و با آرامش جواب داد:
[بعد از گرفتن ناخن ها به صورت مجانی برات خدمات دندان پزشکی دارم] .
در همین حین آقای ثارون و نامورو تازه به بیمارستان رسیده بودن ، جایی که قرار بود افراد آقای ثارون همگی جمع بشن برای تصمیم گیری .
هنگام ورود شلا با لبخند و لحن مهربان بهشون خوشامدگویی کرد .
نامورو جلوی پیشخوان پیش شلا ایستاد تا آقای ثارون شخصا با بقیه صحبت کنه .
شلا با صدای لطیف و آرام به نامورو گفت:
[ اسمت چیه ؟ ]
نامورو با تعجب به شلا نگاه کرد ، صرفا عادت نداشت کسی بخواد باهاش سر صحبت رو باز کنه .
نامورو کمی مکث کرد و با تردید گفت:
[ نامورو هستم ]
شلا با احتیاط و مراقبت خاصی دستی به موهای نامورو کشید و با مهربانی گفت:
[ دخترای زیادی توی تجارت آقای ثارون نیستن ]
نامورو از لمس غیر منتظره شلا تعجب کرد و کمی از شلا فاصله گرفت و بعد با بی میلی پاسخ داد:
[ آره ... آره میگم ... فکر کنم آقای ثارون کارم داشته باشه ... مطمئنم شنیدم صدام کرد ]
بعد از گفتن این ، نامورو به سرعت از شلا دور شد و پیش آقای ثارون رفت .
شلا به یک تار موی نامورو که در دستش مانده بود نگاه کرد ، لبخند ملایم و چهره معصوم دخترانهی شلا برای لحظه ای از بین رفت و اون فقط با ظاهری جدی به تار مو خیره شد ، در حالی که داخل چشمانش پر از نفرت بود تار مو را با دو انگشتش پاره کرد .
ادامه دارد ....
#رمان #داستان #متن
- ۲.۱k
- ۲۳ فروردین ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط