black flower(p,251)

black flower(p,251)

جونگکوک : تهیونگ خیلی خوشحالم من بابا شدم اونم بابای یه بچه نه بابای دوتا بچه ‌.

تهیونگ: چی شوخی میکنی !

جونگکوک : نه عزیزم میتونی از دکتر هم بپرسی .

تهیونگ چشماش پر از اشک شد و حتی یک ثانیه طول نکشید که اشکاش جاری شد .

جونگکوک چند قدم نزدیک رفت و تهیونگ رو در آغوش گرفت .

جونگکوک : چیشده ته تو ناراحتی ؟(آروم و جدی)

تهیونگ : نه فقط خیلی استرس دارم اگه پدر خوبی نباشم چی (گریه*)

جونگکوک: دیوونه شدی ته ته من کنارتم . تو خیلی مهربونی مطمئنم بهترین پدر دنیا میشی.

و آروم روی گردن تهیونگ بوسه ای گذاشت .

تهیونگ از آغوش جونگکوک بیرون اومد و لب زد .

کوکی واقعا دوقلو ان ؟

جونگکوک : آره بانی .

تهیونگ ابرو هاش رو بالا انداخت .
تهیونگ : بریم خونه کوکی

جونگکوک نزدیک تخت اومد و تهیونگ رو برآید استایل بغل کرد .

تهیونگ: ولم کن کوک خودم پا دارممم

جونگکوک : نمیشه .

تهیونگ با شیطنت گفت پس نمیشه نه؟

جونگکوک سرش رو به چپ و راست تکون داد .

تهیونگ با خنده های پلیدش پشت سر هم زیر گردن جونگکوک رو بوسید .

جونگکوک بدنش داغ شده بود ولی عکس العملی نشون نداد
و از بیمارستان خارج شد توی راه چند بار تهیونگ کارش رو تکرار کرد ولی جونگکوک خودش رو کنترل کرد و تهیونگ رو روی صندلی جلو نشوند و کمربندش رو بست و ماشین رو دور زد و خودش هم سوار شد .
دیدگاه ها (۱۸)

black flower(p,252)

black flower(p,253)

black flower(p,250)

black flower(p,249)

black flower(p,243)

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط