black flower(p,249)
black flower(p,249)
تهیونگ: ام کوک
جونگکوک: جانم؟
تهیونگ: هیچی
جونگکوک: خب اگه سوالی داری بپرس .
تهیونگ : خیلی سوال دارم ولی الان وقتش نیست .
تهیونگ ظرف ها رو برداشت و از روی تخت بلند شد .
جونگکوک خواست دست تهیونگ رو بگیره ولی موفق نشد .
#چند هفته بعد ......
دست جونگکوک کاملا خوب شده بود و گچ دستش رو باز کرده بودن ...
روابط تهیونگ و جونگکوک واقعا خوب شده بود .
ولی تهیونگ علائم بارداری رو داشت و هرچی میخورد حالت تهوع .....
جونگکوک متوجه شده بود که تهیونگ بارداره ولی تهیونگ فکر میکرد مسموم شده بخاطر همین به بیمارستان رفتن .
تهیونگ : کوک به نظرت چی شده(نگران)
جونگکوک دست تهیونگ رو فشرد و با اطمینان لب زد .
من احساس میکنم بارداری ته چون این علائم بارداریه .
تهیونگ: اه کوک با من شوخی نکن من از بچه میترسم .
جونگکوک نتونست جلوی خودش رو بگیره و زد زیر خنده تهیونگ کلافه به شونه جونگکوک زد و جونگکوک رو ساکت کرد
جونگکوک : متاسفم ولی خب مگه بچه چی داره که میترسی؟روحه یا چی؟
تهیونگ با ناراحتی لباش رو فاصله داد .
روح نیست ... جونگکوک تو فکر کن الان یه چیزی تو شکمته که از تو تغذیه میکنه خیلی وحشتناکه .
جونگکوک لبخند زد و ادامه داد .
ولی تهیونگ یک روز همون موجود کل زندگیت میشه و حاضری جونتو براش بدی .
تهیونگ لباش رو آویزون کرد .
ولی من نمیخوام شکمم بزرگ شه (بغض کیوت)
جونگکوک آروم تهیونگ رو بغل کرد و با شیطنت گفت .
جونگکوک: ولی به نظر من همیشه خوشگلی چه چاق ، چه لاغر .
تهیونگ میخواست جواب بده که پرستار صداشون زد و باهام به داخل اتاق رفتن.
تهیونگ: ام کوک
جونگکوک: جانم؟
تهیونگ: هیچی
جونگکوک: خب اگه سوالی داری بپرس .
تهیونگ : خیلی سوال دارم ولی الان وقتش نیست .
تهیونگ ظرف ها رو برداشت و از روی تخت بلند شد .
جونگکوک خواست دست تهیونگ رو بگیره ولی موفق نشد .
#چند هفته بعد ......
دست جونگکوک کاملا خوب شده بود و گچ دستش رو باز کرده بودن ...
روابط تهیونگ و جونگکوک واقعا خوب شده بود .
ولی تهیونگ علائم بارداری رو داشت و هرچی میخورد حالت تهوع .....
جونگکوک متوجه شده بود که تهیونگ بارداره ولی تهیونگ فکر میکرد مسموم شده بخاطر همین به بیمارستان رفتن .
تهیونگ : کوک به نظرت چی شده(نگران)
جونگکوک دست تهیونگ رو فشرد و با اطمینان لب زد .
من احساس میکنم بارداری ته چون این علائم بارداریه .
تهیونگ: اه کوک با من شوخی نکن من از بچه میترسم .
جونگکوک نتونست جلوی خودش رو بگیره و زد زیر خنده تهیونگ کلافه به شونه جونگکوک زد و جونگکوک رو ساکت کرد
جونگکوک : متاسفم ولی خب مگه بچه چی داره که میترسی؟روحه یا چی؟
تهیونگ با ناراحتی لباش رو فاصله داد .
روح نیست ... جونگکوک تو فکر کن الان یه چیزی تو شکمته که از تو تغذیه میکنه خیلی وحشتناکه .
جونگکوک لبخند زد و ادامه داد .
ولی تهیونگ یک روز همون موجود کل زندگیت میشه و حاضری جونتو براش بدی .
تهیونگ لباش رو آویزون کرد .
ولی من نمیخوام شکمم بزرگ شه (بغض کیوت)
جونگکوک آروم تهیونگ رو بغل کرد و با شیطنت گفت .
جونگکوک: ولی به نظر من همیشه خوشگلی چه چاق ، چه لاغر .
تهیونگ میخواست جواب بده که پرستار صداشون زد و باهام به داخل اتاق رفتن.
- ۱۹.۱k
- ۱۶ آبان ۱۴۰۴
دیدگاه ها (۸۴)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط